متوشغ

متوشلخ

متوشن

متوشوش

متوشی

متوصب

متوصف

متوصل

متوصم

متوضاء

متوضح

متوضر

متوضم

متوضن

متوضی

متوطد

<hr> مترادف متوطن : باشنده، ساکن، مقیم، مجاور

مترادف متوطن : باشنده، ساکن، مقیم، مجاور

متوطن

متوطی

متوع

متوعد

متوعر

متوعل

متوعن

متوغر

متوغل

متوغم

متوغن

متوفات

متوفد

متوفر

متوفز

متوفق

<hr> مترادف متوفی : مرده، درگذشته، فوت شده <hr> برابر پارسی : مرده، درگذشته، جانسپرده

مترادف متوفی : مرده، درگذشته، فوت شده برابر پارسی : مرده، درگذشته، جانسپرده

متوفی

متوفیات

متوق

متوقح

متوقد

متوقر

متوقز

متوقش

متوقص

<hr> مترادف متوقع : آرزومند، امیدوار، چشم به راه، منتظر، توقع دار، پرتوقع، زیاده خواه <hr> برابر پارسی : چشمداشت، امیدوار، آرزومند، خواستار، چشم به دست

مترادف متوقع : آرزومند، امیدوار، چشم به راه، منتظر، توقع دار، پرتوقع، زیاده خواه برابر پارسی : چشمداشت، امیدوار، آرزومند، خواستار، چشم به دست

متوقع

<hr> مترادف متوقف : ایستاده، راکد، معطل، مقید، منوط، موکول، وابسته، تعطیل، توقف کننده <hr> برابر پارسی : ایستاده، بی جنبش، دریک جامانده

مترادف متوقف : ایستاده، راکد، معطل، مقید، منوط، موکول، وابسته، تعطیل، توقف کننده برابر پارسی : ایستاده، بی جنبش، دریک جامانده

واژه های حرف "م" - لغت نامه دهخدا