مجحن

مجحود

مجحوش

مجحوف

مجخر

مجخی

<hr> مترادف مجد : احتشام، بزرگی، جاه، جلال، حشمت، عزت، عظمت، شرف، برتری | پرتلاش، جدی، ساعی، سخت کوش، فعال، کوشا <hr> متضاد مجد : کاهل <hr> برابر پارسی : پابرجا، کوشا، کوشش کننده

مترادف مجد : احتشام، بزرگی، جاه، جلال، حشمت، عزت، عظمت، شرف، برتری | پرتلاش، جدی، ساعی، سخت کوش، فعال، کوشا متضاد مجد : کاهل برابر پارسی : پابرجا، کوشا، کوشش کننده

مجد

مجد خاورانی

مجد خوافی

مجد همگر

مجدآباد

مجدآباد نو

مجدآباد کهنه

مجداب

مجداباد

مجداباد نو

مجداباد کهنه

مجداح

مجدار

مجداف

مجدال

مجدالادباء

مجدالدوله

مجدالدین

مجدالدین بغدادی

مجدالدین بوری

مجدالدین ساوجی

مجدالدین عیوق

مجدالعرب

مجدالمله و کهف ا

مجدالمله و کهف الامه

مجدالملک

مجدالملک یزدی

<hr> مترادف مجدانه : باجدیت، فعالانه، سرسختانه، مصرانه، مؤکدانه <hr> متضاد مجدانه : سهل انگارانه، کاهلانه <hr> برابر پارسی : کوششمدارانه، کوششگرانه، پیگیرانه، با پیگری

مترادف مجدانه : باجدیت، فعالانه، سرسختانه، مصرانه، مؤکدانه متضاد مجدانه : سهل انگارانه، کاهلانه برابر پارسی : کوششمدارانه، کوششگرانه، پیگیرانه، با پیگری

مجدانه

مجدب

مجدبه

مجدت

مجدح

<hr> مترادف مجدد : ازنو، دوباره، مکرر، تازه، نو <hr> برابر پارسی : دوباره

مترادف مجدد : ازنو، دوباره، مکرر، تازه، نو برابر پارسی : دوباره

مجدد

<hr> برابر پارسی : ازسر، ازنو، باز، دوباره

واژه های حرف "م" - لغت نامه دهخدا