پجشک ستور

پجشگی

پجنگ

پجول

پجیو

پخ

پخ پخ

پخ پخ کردن

پخ پخو

<hr> مترادف پخت : آشپزی، طباخی، طبخ

مترادف پخت : آشپزی، طباخی، طبخ

پخت

پخت و پز

پختن

پختنی

<hr> مترادف پخته : مطبوخ، آزموده، حاذق، کارآمد، مجرب، مدبر، آماده، تمام، رسا، کامل، رسیده، منضوج <hr> متضاد پخته : خام

مترادف پخته : مطبوخ، آزموده، حاذق، کارآمد، مجرب، مدبر، آماده، تمام، رسا، کامل، رسیده، منضوج متضاد پخته : خام

پخته

پخته بر پخته

پخته برپخته

پخته جوش

پخته خشت

پخته خوار

پخته خواری

پخته خور

پخته رای

پخته سخن

پخته کار

پخته کاری

پخته کاو

پختو

پختکاب

پختکاو

پختگان حقیقت

<hr> مترادف پختگی : آزمودگی، حذاقت، سنجیدگی، فهمیدگی، کمال، رسایی، نضج، احتیاط، حزم، دوراندیشی <hr> متضاد پختگی : خامی

مترادف پختگی : آزمودگی، حذاقت، سنجیدگی، فهمیدگی، کمال، رسایی، نضج، احتیاط، حزم، دوراندیشی متضاد پختگی : خامی

پختگی

پخج

پخجد

پخجیزیدن

پخس

پخسان

پخسانیدن

پخساییدن

پخسیدن

پخسیده

پخسینه

<hr> مترادف پخش : تقسیم، توزیع، متفرق، منتشر، نشر، پهن، گسترده، پاشیده، پراکنده <hr> متضاد پخش : جمع

مترادف پخش : تقسیم، توزیع، متفرق، منتشر، نشر، پهن، گسترده، پاشیده، پراکنده متضاد پخش : جمع

واژه های حرف "پ" - لغت نامه دهخدا