صفحه اصلی
لغت نامه دهخدا
واژه های حرف "پ" - لغت نامه دهخدا
پرت و پلا
پرت کردن
پرتاب
پرتاب و توان
پرتابگر
پرتابی
پرتابیان
پرتابیدن
پرتاد
پرتاریت
پرتاش
پرتان بهادر
پرتاو
پرتت
پرتر
پرتست
پرتستان
پرتستانی
پرتقال
پرتقال افشار
پرتقالی
پرتل
پرتمیدن
پرته
پرتو
پرتو انی
پرتو کردن
پرتوافکن
پرتوان
پرتوانی
پرتوبینی
پرتودرمانی
پرتور
پرتوشناس
پرتوشناسی
پرتوقع
پرتونگاری
پرتوه
پرتوپاشا
پرتوی
پرتک
پرتکال
پرتکس تا
پرتکل
پرتکی
پرتگال
پرتگاه
پرتگیس
بیشتر