صفحه اصلی
لغت نامه دهخدا
واژه های حرف "گ" - لغت نامه دهخدا
گسترده
گسترده دست
گسترده شدن
گسترده کام
گسترده گردیدن
گسترده گوش
گسترش
گسترنده
گستریدن
گستریده
گستریده شدن
گستن
گسته
گستهم
گستو
گستی
گسختن
گسستن
گسستنی
گسسته
گسسته آشیان
گسسته اشیان
گسسته بنیاد
گسسته خرد
گسسته دل
گسسته دم
گسسته روان
گسسته شدن
گسسته عنان
گسسته لجام
گسسته لگام
گسسته مهار
گسسته نور
گسسته پشت
گسسته پی
گسسته کمر
گسسته گردیدن
گسسته گشتن
گسستگی
گسل
گسل کردن
گسلاندن
گسلاندنی
گسلاننده
گسلانیدن
گسلانیدنی
گسلانیده
گسلش
بیشتر