فرهنگ عمید

ابرنجک

ابرنگ

ابره

<hr> مترادف ابرو : ( آبرو ) احترام، اعتبار، جاه، حرمت، حیثیت، شرف، عرض، عرق، عزت، قدر، منزلت، ناموس

مترادف ابرو : ( آبرو ) احترام، اعتبار، جاه، حرمت، حیثیت، شرف، عرض، عرق، عزت، قدر، منزلت، ناموس

ابرو

ابروخواه

ابرودار

ابروداری

ابروفراخی

<hr> مترادف ابرومند : ( آبرومند ) آبرودار، باآبرو، برومند، شریف، محترم، معتبر، عفیف

مترادف ابرومند : ( آبرومند ) آبرودار، باآبرو، برومند، شریف، محترم، معتبر، عفیف

ابرومند

ابرومندی

ابرون

ابروکمان

ابروگشاده

ابرکاکیا

ابری

<hr> مترادف ابریز : ( آبریز ) آبریزگاه، توالت، دستشویی، کابینه، مبال، مستراح، دلو، آبدستان، آفتابه، ابریق، مطهره | ( آب ریز ) میزاب، ناو، ناودان

مترادف ابریز : ( آبریز ) آبریزگاه، توالت، دستشویی، کابینه، مبال، مستراح، دلو، آبدستان، آفتابه، ابریق، مطهره | ( آب ریز ) میزاب، ناو، ناودان

ابریز

ابریزان

ابریزه

ابریزگان

<hr> مترادف ابریشم : بریشم، پرند، پرنیان، پیله، حریر، تاره، زه، ساز، بریشم نواز، دستان ساز، نوازنده، درخت ابریشم، شب خسب

مترادف ابریشم : بریشم، پرند، پرنیان، پیله، حریر، تاره، زه، ساز، بریشم نواز، دستان ساز، نوازنده، درخت ابریشم، شب خسب

ابریشم

ابریشم تاب

ابریشم نواز

ابریشمی

<hr> مترادف ابریق : آفتابه، لولهنگ، کوزه، مشربه <hr> برابر پارسی : آبریز، آوتابه

مترادف ابریق : آفتابه، لولهنگ، کوزه، مشربه برابر پارسی : آبریز، آوتابه

ابریق

<hr> مترادف ابزار : آلت، اثاث، ادات، ادوات، اسباب، افزار، دستگاه، سامان، ماشین، مایه، وسایل، وسیله

مترادف ابزار : آلت، اثاث، ادات، ادوات، اسباب، افزار، دستگاه، سامان، ماشین، مایه، وسایل، وسیله

ابزار

ابزارمند

ابزن

ابزه

ابزی

ابسال

ابسالان

ابست

ابستا

ابستان

<hr> برابر پارسی : روزن بندی

برابر پارسی : روزن بندی

ابستروکسیون

<hr> مترادف ابستن : ( آبستن ) آبسته، باردار، پابماه، حامله، دچار، دستخوش، پنهان، مخفی، نهان <hr> متضاد ابستن : ( آبستن ) سترون، عقیم

مترادف ابستن : ( آبستن ) آبسته، باردار، پابماه، حامله، دچار، دستخوش، پنهان، مخفی، نهان متضاد ابستن : ( آبستن ) سترون، عقیم

ابستن

<hr> مترادف ابستنی : ( آبستنی ) بارداری، حاملگی <hr> متضاد ابستنی : ( آبستنی ) سترونی، عقیمی

مترادف ابستنی : ( آبستنی ) بارداری، حاملگی متضاد ابستنی : ( آبستنی ) سترونی، عقیمی

ابستنی

ابسته

ابسنگ

<hr> برابر پارسی : ( آبسه ) پیله

برابر پارسی : ( آبسه ) پیله

ابسه

ابسوار

ابشار

ابشامه

ابشتنگاه

<hr> مترادف ابشخور : ( آبشخور ) آبخور، آبشخورد، آبشخوار، سرچشمه، منهل، روزی، قسمت، نصیب، تقدیر، سرنوشت، مشرب، مقام، منزل، موطن

مترادف ابشخور : ( آبشخور ) آبخور، آبشخورد، آبشخوار، سرچشمه، منهل، روزی، قسمت، نصیب، تقدیر، سرنوشت، مشرب، مقام، منزل، موطن

ابشخور

ابشش

<hr> مترادف ابصار : دید، دیدن، رویت، نظر، ادراک، فهم <hr> برابر پارسی : بینایی ها، چشمان، دیدن

مترادف ابصار : دید، دیدن، رویت، نظر، ادراک، فهم برابر پارسی : بینایی ها، چشمان، دیدن

ابصار

<hr> برابر پارسی : بیناتر

واژه های حرف "ا" - فرهنگ عمید