فرهنگ عمید

بنکران

بنکشیدن

بنکن

<hr> مترادف بنگ : چرس، حشیش، شاهدانه، گیج

مترادف بنگ : چرس، حشیش، شاهدانه، گیج

بنگ

بنگ دانه

بنگاب

بنگالی

<hr> مترادف بنگاه : آژانس، سازمان، موسسه، جا، ماوا، مرکز، مقام، منزل، خانه، کاشانه، دکان

مترادف بنگاه : آژانس، سازمان، موسسه، جا، ماوا، مرکز، مقام، منزل، خانه، کاشانه، دکان

بنگاه

بنگره

بنگش

بنگشیدن

بنگلک

بنگن

بنگه

بنگو

بنگی

بنی

بنی آدم

<hr> مترادف بنی ادم : ( بنی آدم ) آدمها، انسانها، انسان، بشر <hr> برابر پارسی : ( بنی آدم ) آدمیزادگان

مترادف بنی ادم : ( بنی آدم ) آدمها، انسانها، انسان، بشر برابر پارسی : ( بنی آدم ) آدمیزادگان

بنی ادم

بنی اسرائیل

بنی عم

بنی فاطمه

<hr> برابر پارسی : همگونه

بنی نوع

بنی هاشم

<hr> مترادف بنیاد : بن، بیخ، پایه، ته، اصل، ریشه، بنلاد، بنیان، پی، شالده، شالوده، اساس، قاعده، مبنا، سازمان، موسسه

مترادف بنیاد : بن، بیخ، پایه، ته، اصل، ریشه، بنلاد، بنیان، پی، شالده، شالوده، اساس، قاعده، مبنا، سازمان، موسسه

بنیاد

بنیادگر

<hr> مترادف بنیان : اساس، بن، مناط، بنیاد، پایه، پی، شالوده، مبنا، تاسیس <hr> برابر پارسی : بنیاد، پایه، پی، شالوده

مترادف بنیان : اساس، بن، مناط، بنیاد، پایه، پی، شالوده، مبنا، تاسیس برابر پارسی : بنیاد، پایه، پی، شالوده

بنیان

بنیز

<hr> مترادف بنیه : توان، قدرت، قوت، نیرو، استطاعت، توانایی، آفرینش، فطرت، نهاد، ساخت <hr> برابر پارسی : شالوده

مترادف بنیه : توان، قدرت، قوت، نیرو، استطاعت، توانایی، آفرینش، فطرت، نهاد، ساخت برابر پارسی : شالوده

بنیه

بنیچه

<hr> مترادف به : به سمت، به سوی، به طرف، به مقصد، برای، به قصد، به منظور، با، بوسیله، سوگند به، قسم به | خوب، نیکو، نیک، بهی، سفرجل <hr> متضاد به : بد

مترادف به : به سمت، به سوی، به طرف، به مقصد، برای، به قصد، به منظور، با، بوسیله، سوگند به، قسم به | خوب، نیکو، نیک، بهی، سفرجل متضاد به : بد

به

به آیین

به ایین

<hr> مترادف به به : آفرین، احسنت، زه، زهازه

مترادف به به : آفرین، احسنت، زه، زهازه

به به

به ره

به سان

به ناگاه

<hr> مترادف به هم ریخته : آشفته، پریشان، بی نظم

مترادف به هم ریخته : آشفته، پریشان، بی نظم

به هم ریخته

به واجب

<hr> مترادف به ویژه : بخصوص، خصوصاً، علی الخصوص، مخصوصاً

مترادف به ویژه : بخصوص، خصوصاً، علی الخصوص، مخصوصاً

به ویژه

به گزین

<hr> مترادف بها : ارزش، ثمن، قیمت، ارز، ارج، مظنه، نرخ، قدر، قرب، منزلت، تاوان، جلا، درخشندگی، درخشش، رونق، شکوه، فر، جلال، عظمت، جمال، زیبایی ، حسن، نیکویی <hr> متضاد بها : زشتی، قبح

مترادف بها : ارزش، ثمن، قیمت، ارز، ارج، مظنه، نرخ، قدر، قرب، منزلت، تاوان، جلا، درخشندگی، درخشش، رونق، شکوه، فر، جلال، عظمت، جمال، زیبایی ، حسن، نیکویی متضاد بها : زشتی، قبح

بها

بهائیت

بهائیه

<hr> مترادف بهادار : ارزشمند، پرقیمت، ثمین، گرانقیمت، گرانبها <hr> متضاد بهادار : کم بها

مترادف بهادار : ارزشمند، پرقیمت، ثمین، گرانقیمت، گرانبها متضاد بهادار : کم بها

بهادار

<hr> مترادف بهادر : جسور، دلاور، دلیر، شجاع، شیردل، صارم، صفدر <hr> متضاد بهادر : جبون <hr> برابر پارسی : دلیر، یل، گُرد، دلاور

مترادف بهادر : جسور، دلاور، دلیر، شجاع، شیردل، صارم، صفدر متضاد بهادر : جبون برابر پارسی : دلیر، یل، گُرد، دلاور

بهادر

<hr> مترادف بهادرانه : جسورانه، دلاورانه، دلیرانه، شجاعانه، متهورانه

مترادف بهادرانه : جسورانه، دلاورانه، دلیرانه، شجاعانه، متهورانه

واژه های حرف "ب" - فرهنگ عمید