فرهنگ عمید

جرینگی

<hr> مترادف جز : بجز، بغیر، به استثنای، سوای، غیر، غیراز، مگر، مگراین که <hr> برابر پارسی : بخش، بند، پاره، لخت

مترادف جز : بجز، بغیر، به استثنای، سوای، غیر، غیراز، مگر، مگراین که برابر پارسی : بخش، بند، پاره، لخت

جز

<hr> مترادف جزئی : اندک، کم، ناچیز <hr> متضاد جزئی : کلی

مترادف جزئی : اندک، کم، ناچیز متضاد جزئی : کلی

جزئی

<hr> برابر پارسی : ریزگان

جزئیات

جزئیه

<hr> مترادف جزا : بادافره، پاداش، تادیب، تلافی، تنبیه، جایزه، سزا، عقوبت، عوض، مجازات، مزد، مکافات <hr> برابر پارسی : کیفر، سزا، پادافره، بادافره

مترادف جزا : بادافره، پاداش، تادیب، تلافی، تنبیه، جایزه، سزا، عقوبت، عوض، مجازات، مزد، مکافات برابر پارسی : کیفر، سزا، پادافره، بادافره

جزا

جزار

جزالت

<hr> برابر پارسی : چزاندن

جزاندن

<hr> برابر پارسی : گزیرک، آبخوست

برابر پارسی : گزیرک، آبخوست

جزایر

جزد

جزدر

<hr> مترادف جزر : غیض، کش <hr> متضاد جزر : مد، واکش <hr> برابر پارسی : فرونشینی، آب بریدن، اوکار

مترادف جزر : غیض، کش متضاد جزر : مد، واکش برابر پارسی : فرونشینی، آب بریدن، اوکار

جزر

<hr> مترادف جزع : التماس، الحاح، بی تابی، بی قراری، تضرع، جزوع، زاری، فزع، ناشکیبایی، ناله، ندبه <hr> برابر پارسی : زاری، بیتابی، ناشکیبی

مترادف جزع : التماس، الحاح، بی تابی، بی قراری، تضرع، جزوع، زاری، فزع، ناشکیبایی، ناله، ندبه برابر پارسی : زاری، بیتابی، ناشکیبی

جزع

جزغاله

جزل

<hr> مترادف جزم : استوار، بی تردید، قطع، قطعی، محکم، مستحکم <hr> برابر پارسی : بی باز گرد

مترادف جزم : استوار، بی تردید، قطع، قطعی، محکم، مستحکم برابر پارسی : بی باز گرد

جزم

جزمازج

<hr> مترادف جزو : بخش، پاره، قسمت، لخت، عداد، عضو، رهرو، سالک

مترادف جزو : بخش، پاره، قسمت، لخت، عداد، عضو، رهرو، سالک

جزو

جزوات

جزوع

<hr> مترادف جزوه : دفترچه، رساله، کتابچه <hr> برابر پارسی : دفترچه، نوشته

مترادف جزوه : دفترچه، رساله، کتابچه برابر پارسی : دفترچه، نوشته

جزوه

<hr> مترادف جزوه دان : کارتن، کلاسور

مترادف جزوه دان : کارتن، کلاسور

جزوه دان

<hr> مترادف جزیره : آبخست، آبخوست، آبخو، آداک <hr> برابر پارسی : آبخوست

مترادف جزیره : آبخست، آبخوست، آبخو، آداک برابر پارسی : آبخوست

جزیره

<hr> مترادف جزیل : بسیار، بی شمار، قابل ملاحظه، بزرگ، عظیم

مترادف جزیل : بسیار، بی شمار، قابل ملاحظه، بزرگ، عظیم

جزیل

<hr> مترادف جزیه : باج، باژ، خراج، گزیت، مالیات <hr> برابر پارسی : باژ، گزیت، گزیه

مترادف جزیه : باج، باژ، خراج، گزیت، مالیات برابر پارسی : باژ، گزیت، گزیه

جزیه

جس

جساد

<hr> مترادف جسارت : بی پروایی، تهور، جرئت، دلیری، شوخی، شهامت، گستاخی، وقاحت <hr> برابر پارسی : گستاخی، بی پروایی

مترادف جسارت : بی پروایی، تهور، جرئت، دلیری، شوخی، شهامت، گستاخی، وقاحت برابر پارسی : گستاخی، بی پروایی

جسارت

جساسه

<hr> مترادف جسامت : تناوری، تنومندی

مترادف جسامت : تناوری، تنومندی

جسامت

<hr> مترادف جست : پرش، جهش، خیز

مترادف جست : پرش، جهش، خیز

جست

<hr> مترادف جستار : بحث، تفحص، جست وجو، مبحث

مترادف جستار : بحث، تفحص، جست وجو، مبحث

جستار

جستان

<hr> مترادف جستجو : استفسار، بررسی، پژوهش، تجسس، تفتیش، تفحص، جستار، سراغ، طلب، کاوش، کنجکاوی، کندوکاو، وارسی

مترادف جستجو : استفسار، بررسی، پژوهش، تجسس، تفتیش، تفحص، جستار، سراغ، طلب، کاوش، کنجکاوی، کندوکاو، وارسی

جستجو

<hr> مترادف جستن : پژوهیدن، تجسس کردن، تفتیش کردن، تفحص کردن، جست وجوکردن، طلب کردن

مترادف جستن : پژوهیدن، تجسس کردن، تفتیش کردن، تفحص کردن، جست وجوکردن، طلب کردن

جستن

جسته

<hr> مترادف جسد : تن، جنازه، کالبد، لاش، لاشه، میت، نعش <hr> برابر پارسی : پیکر، لاشه، مردار

مترادف جسد : تن، جنازه، کالبد، لاش، لاشه، میت، نعش برابر پارسی : پیکر، لاشه، مردار

جسد

جسدی

<hr> مترادف جسر : پل، خدک

جسر

<hr> مترادف جسم : بدن، پیکر، تنه، تن، کالبد، جرم <hr> برابر پارسی : تن، کرپ

مترادف جسم : بدن، پیکر، تنه، تن، کالبد، جرم برابر پارسی : تن، کرپ

جسم

جسما

<hr> برابر پارسی : تنکرد

جسمانی

جسمی

<hr> مترادف جسور : بی باک، بی پروا، پردل، شجاع، شیردل، نترس، بی آزرم، بی ادب، بی حیا، پررو، گستاخ، متجاسر <hr> متضاد جسور : کم دل <hr> برابر پارسی : بی باک، دلیر، گستاخ، نترس

مترادف جسور : بی باک، بی پروا، پردل، شجاع، شیردل، نترس، بی آزرم، بی ادب، بی حیا، پررو، گستاخ، متجاسر متضاد جسور : کم دل برابر پارسی : بی باک، دلیر، گستاخ، نترس

جسور

<hr> مترادف جسورانه : جسارت آمیز، دلیرانه، شجاعانه، گستاخانه

مترادف جسورانه : جسارت آمیز، دلیرانه، شجاعانه، گستاخانه

جسورانه

جسک

<hr> مترادف جسیم : پرحجم، تناور، تنومند، حجیم، عظیم الجثه

مترادف جسیم : پرحجم، تناور، تنومند، حجیم، عظیم الجثه

واژه های حرف "ج" - فرهنگ عمید