فرهنگ عمید

<hr> مترادف خوابناک : خواب آلود، خواب آلوده

مترادف خوابناک : خواب آلود، خواب آلوده

خوابناک

خوابنیدن

خوابنیده

<hr> مترادف خوابگاه : بستر، رختخواب، شبستان، مرقد، منام، منامه، وساده، استراحتگاه، خوابگه

مترادف خوابگاه : بستر، رختخواب، شبستان، مرقد، منام، منامه، وساده، استراحتگاه، خوابگه

خوابگاه

خوابگردی

خوابی

<hr> مترادف خوابیدن : خسبیدن، خفتن، غنودن به خواب فرو رفتن، لالا کردن، لالائی کردن ، دراز کشیدن، تعطیل شدن، راکد شدن، متوقف گشتن کار، فعالیت، کاهش یافتن، فرونشستن، آرمیدن، هم بسترشدن، هم خوابی کردن، بستری شدن، انبارشدن، ذخیره ش <hr> متضاد خوابیدن : بیدار شدن

مترادف خوابیدن : خسبیدن، خفتن، غنودن به خواب فرو رفتن، لالا کردن، لالائی کردن ، دراز کشیدن، تعطیل شدن، راکد شدن، متوقف گشتن کار، فعالیت، کاهش یافتن، فرونشستن، آرمیدن، هم بسترشدن، هم خوابی کردن، بستری شدن، انبارشدن، ذخیره ش متضاد خوابیدن : بیدار شدن

خوابیدن

<hr> مترادف خوابیده : خسبیده، خفته، غنوده ، درازکشیده <hr> متضاد خوابیده : بیدار، ایستاده، نشسته

مترادف خوابیده : خسبیده، خفته، غنوده ، درازکشیده متضاد خوابیده : بیدار، ایستاده، نشسته

خوابیده

خواتم

خواتیم

خواتین

<hr> مترادف خواجه : آغا، اخته، خصی، خواجه سرا، مقطوع النسل، آقا، ارباب، بزرگ، سرور، صاحب، سید، مخدوم، بازرگان، تاجر، دولتمند، سوداگر، متمول <hr> متضاد خواجه : خادم

مترادف خواجه : آغا، اخته، خصی، خواجه سرا، مقطوع النسل، آقا، ارباب، بزرگ، سرور، صاحب، سید، مخدوم، بازرگان، تاجر، دولتمند، سوداگر، متمول متضاد خواجه : خادم

خواجه

خواجه باشی

خواجه تاش

خواجه سرا

<hr> مترادف خواجگی : آقایی، بزرگی، ریاست، سروری، سیادت، دولتمندی، اخته، مقطوع النسل <hr> متضاد خواجگی : بندگی

مترادف خواجگی : آقایی، بزرگی، ریاست، سروری، سیادت، دولتمندی، اخته، مقطوع النسل متضاد خواجگی : بندگی

خواجگی

<hr> مترادف خوار : پست، توسری خور، حقیر، خفیف، دنی، ذلیل، زبون، سرافکنده، سقط، فرومایه، متذلل، محقر ، بی مقدار، بی ارزش، بی قدر، بی مصرف، مهمل <hr> متضاد خوار : عزیز

مترادف خوار : پست، توسری خور، حقیر، خفیف، دنی، ذلیل، زبون، سرافکنده، سقط، فرومایه، متذلل، محقر ، بی مقدار، بی ارزش، بی قدر، بی مصرف، مهمل متضاد خوار : عزیز

خوار

<hr> مترادف خواربار : آذوقه، ارزاق، توشه، خوراک، خوراکی، طعام، قوت، ماکول

مترادف خواربار : آذوقه، ارزاق، توشه، خوراک، خوراکی، طعام، قوت، ماکول

خواربار

خوارتن

خوارج

<hr> مترادف خوارق : امورشگفت انگیز، کارهای شگفت آمیز، امور نامعمول، عجایب، کرامات، معجزات

مترادف خوارق : امورشگفت انگیز، کارهای شگفت آمیز، امور نامعمول، عجایب، کرامات، معجزات

خوارق

خوارکار

خوارکاری

<hr> مترادف خواری : پستی، تحقیر، حقارت، خضوع، خزیه، خزی، خفت، دونی، ذلت، زبونی، ضرع، فرومایگی، فلاکت، مذلت، مهانت، هوان <hr> متضاد خواری : عز <hr> برابر پارسی : زبونی، پستی

مترادف خواری : پستی، تحقیر، حقارت، خضوع، خزیه، خزی، خفت، دونی، ذلت، زبونی، ضرع، فرومایگی، فلاکت، مذلت، مهانت، هوان متضاد خواری : عز برابر پارسی : زبونی، پستی

خواری

<hr> مترادف خوازه : حجله، طاق، نصرت، قبله، چوب بست، چوب بند، تمایل، میل، رغبت، آرزو، تمنا، خواهش

مترادف خوازه : حجله، طاق، نصرت، قبله، چوب بست، چوب بند، تمایل، میل، رغبت، آرزو، تمنا، خواهش

خوازه

خوازه گر

<hr> مترادف خواست : آرزو، آهنگ، اراده، خواهش، تقاضا، رغبت، طلب، عزم، قصد، مشیت، میل

مترادف خواست : آرزو، آهنگ، اراده، خواهش، تقاضا، رغبت، طلب، عزم، قصد، مشیت، میل

خواست

<hr> مترادف خواستار : خواهان، خواهنده، راغب، طالب، متقاضی، مسئلت، مستدعی، خواستگار <hr> متضاد خواستار : گریزان، نفور

مترادف خواستار : خواهان، خواهنده، راغب، طالب، متقاضی، مسئلت، مستدعی، خواستگار متضاد خواستار : گریزان، نفور

خواستار

خواستاری

<hr> مترادف خواستن : آرزو کردن، اراده کردن، طلبیدن، میل کردن، آرزومند بودن، اشتیاق داشتن، مشتاق بودن، راغب بودن، خواهش کردن، طلب کردن، احضار کردن، فراخواندن، امر کردن، فرمان دادن، تمایل داشتن، میل داشتن، تصمیم داشتن، قصدداشتن، مصمم ب

مترادف خواستن : آرزو کردن، اراده کردن، طلبیدن، میل کردن، آرزومند بودن، اشتیاق داشتن، مشتاق بودن، راغب بودن، خواهش کردن، طلب کردن، احضار کردن، فراخواندن، امر کردن، فرمان دادن، تمایل داشتن، میل داشتن، تصمیم داشتن، قصدداشتن، مصمم ب

خواستن

<hr> مترادف خواسته : دعوی، قصد، مدعا، مرام، مطلوب، هدف، ثروت، دارایی، مال

مترادف خواسته : دعوی، قصد، مدعا، مرام، مطلوب، هدف، ثروت، دارایی، مال

خواسته

خواستگار

<hr> مترادف خواستگاری : زن خواهی، طلب وصلت، طلب زناشویی، وصلت خواهی

مترادف خواستگاری : زن خواهی، طلب وصلت، طلب زناشویی، وصلت خواهی

خواستگاری

<hr> مترادف خواص : اقارب، خاصان، محارم، نزدیکان ، برگزیدگان، نخبگان ، اثرها، فواید، خاصیت ها، ویژگی ها، مختصه ها <hr> متضاد خواص : اجانب، عوام، بیگانگان، نامحرمان <hr> برابر پارسی : ویژگان، یاران

مترادف خواص : اقارب، خاصان، محارم، نزدیکان ، برگزیدگان، نخبگان ، اثرها، فواید، خاصیت ها، ویژگی ها، مختصه ها متضاد خواص : اجانب، عوام، بیگانگان، نامحرمان برابر پارسی : ویژگان، یاران

خواص

خواطر

خواطی

خوافی

خواقین

خوالیگر

<hr> مترادف خوان : ادیم، بساط، سفره، سماط، مهمانی، پذیرایی، رباط، کاروانسرا، مائده، طعام، غذا، خوراک، طبق، طبق مائده، خار، علف هرزه، گیاه

مترادف خوان : ادیم، بساط، سفره، سماط، مهمانی، پذیرایی، رباط، کاروانسرا، مائده، طعام، غذا، خوراک، طبق، طبق مائده، خار، علف هرزه، گیاه

خوان

<hr> مترادف خوان سالار : خوالیگر، سفره چی، طباخ

مترادف خوان سالار : خوالیگر، سفره چی، طباخ

خوان سالار

خوان پایه

<hr> مترادف خوانا : خوش خط، واضح، خوندنی، قابل خواندن <hr> متضاد خوانا : ناخوانا، لایقرا

مترادف خوانا : خوش خط، واضح، خوندنی، قابل خواندن متضاد خوانا : ناخوانا، لایقرا

خوانا

<hr> مترادف خواندن : تلاوت، قرائت، تلاوت کردن، قرائت کردن، مطالعه کردن ، فرا خواندن، نامیدن، نامگذاری کردن، آواز خواندن، نغمه سرایی کردن، نغمه گری کردن، زمزمه کردن، درس خواندن، تحصیل کردن، آموختن، یاد گرفتن، طلبیدن، درخواست کردن <hr> متضاد خواندن : نوشتن، کتابت

مترادف خواندن : تلاوت، قرائت، تلاوت کردن، قرائت کردن، مطالعه کردن ، فرا خواندن، نامیدن، نامگذاری کردن، آواز خواندن، نغمه سرایی کردن، نغمه گری کردن، زمزمه کردن، درس خواندن، تحصیل کردن، آموختن، یاد گرفتن، طلبیدن، درخواست کردن متضاد خواندن : نوشتن، کتابت

خواندن

خواندنی

<hr> مترادف خوانده : قرائت شده ، مدعی علیه ، مدعو <hr> متضاد خوانده : نوشته، مکتوب، خواهان، ناخوانده

مترادف خوانده : قرائت شده ، مدعی علیه ، مدعو متضاد خوانده : نوشته، مکتوب، خواهان، ناخوانده

خوانده

<hr> مترادف خواننده : آوازخوان، ترانه خوان، حدی خوان، سرودخوان، نغمه خوان، سرودگو، قوال، مغنی، نغمه سرا، قاری، کتاب خوان

مترادف خواننده : آوازخوان، ترانه خوان، حدی خوان، سرودخوان، نغمه خوان، سرودگو، قوال، مغنی، نغمه سرا، قاری، کتاب خوان

خواننده

<hr> مترادف خوانندگی : خنیاگری، سرودخوانی، قوالی، نغمه خوانی، نغمه گری <hr> متضاد خوانندگی : مرثیه خوانی، نوحه خوانی

مترادف خوانندگی : خنیاگری، سرودخوانی، قوالی، نغمه خوانی، نغمه گری متضاد خوانندگی : مرثیه خوانی، نوحه خوانی

واژه های حرف "خ" - فرهنگ عمید