فرهنگ عمید

دمامت

<hr> مترادف دمامه : طبل، کوس، نای، نقاره

مترادف دمامه : طبل، کوس، نای، نقاره

دمامه

<hr> مترادف دمان : خروشان، خشمگین، خروشنده، غضبناک، مهیب، هار، هولناک

مترادف دمان : خروشان، خشمگین، خروشنده، غضبناک، مهیب، هار، هولناک

دمان

دمانگار

<hr> مترادف دمبدم : پیاپی، دمادم، دمگیر، لحطه به لحظه، مداوم، هماره، همواره

مترادف دمبدم : پیاپی، دمادم، دمگیر، لحطه به لحظه، مداوم، هماره، همواره

دمبدم

دمبرگ

دمبل

دمبلیچه

دمبه

دمبک

دمتک

<hr> مترادف دمخور : انیس، جلیس، دمساز، مالوف، مصاحب، معاشر، ملازم، مونس، همنشین

مترادف دمخور : انیس، جلیس، دمساز، مالوف، مصاحب، معاشر، ملازم، مونس، همنشین

دمخور

دمدمه

دمدمی

دمده

<hr> مترادف دمر : دمرو، وارونه

مترادف دمر : دمرو، وارونه

دمر

<hr> مترادف دمساز : انیس، خوگرفته، خوگیر، دمخور، دوست، موافق، مونس، ندیم، همدم، همراز

مترادف دمساز : انیس، خوگرفته، خوگیر، دمخور، دوست، موافق، مونس، ندیم، همدم، همراز

دمساز

دمسق

دمسنجه

دمسه

<hr> مترادف دمش : نفحه، دم، نفس، دمیدن

مترادف دمش : نفحه، دم، نفس، دمیدن

دمش

<hr> مترادف دمع : اشک، دمعه، سرشک

مترادف دمع : اشک، دمعه، سرشک

دمع

دمعه

<hr> مترادف دمغ : بور، سرخورده، گرفته، مچل <hr> متضاد دمغ : شنگول

مترادف دمغ : بور، سرخورده، گرفته، مچل متضاد دمغ : شنگول

دمغ

دمغازه

<hr> برابر پارسی : دمغ، دمک

دمق

<hr> مترادف دمل : آبسه، آماس، باد، ورم <hr> برابر پارسی : آبسه، آماسه، کورک

مترادف دمل : آبسه، آماس، باد، ورم برابر پارسی : آبسه، آماسه، کورک

دمل

دمن

دمندان

دمنده

دمنه

<hr> مترادف دمه : دم، لبه، دم آهنگری، بخار، حرارت، گرما، گرمی

مترادف دمه : دم، لبه، دم آهنگری، بخار، حرارت، گرما، گرمی

دمه

دموع

دمونستراسیون

<hr> برابر پارسی : مردمسالار

برابر پارسی : مردمسالار

دموکرات

<hr> برابر پارسی : مردم سالارانه

برابر پارسی : مردم سالارانه

دموکراتیک

<hr> برابر پارسی : مردم سالاری، مردمسالاری

برابر پارسی : مردم سالاری، مردمسالاری

دموکراسی

دموی

دمگاه

دمگل

دمی

دمیاطی

<hr> مترادف دمیدن : برآمدن، سرزدن، طلوع، وزیدن، رستن، روییدن، باد کردن، فوت کردن

مترادف دمیدن : برآمدن، سرزدن، طلوع، وزیدن، رستن، روییدن، باد کردن، فوت کردن

واژه های حرف "د" - فرهنگ عمید