فرهنگ عمید

ریخبین

<hr> مترادف ریخت : اندام، شکل، صورت، قیافه، هیات، هیکل، ریختن

مترادف ریخت : اندام، شکل، صورت، قیافه، هیات، هیکل، ریختن

ریخت

ریختن

ریختنی

ریخته

ریخته گر

ریخته گری

ریختگی

ریخن

ریدن

ریدک

<hr> مترادف ریز : خرد، کوچک، شکسته

مترادف ریز : خرد، کوچک، شکسته

ریز

ریزابه

ریزان

ریزبار

ریزبین

<hr> مترادف ریزش : جریان، چکه، زکام، سیلان

مترادف ریزش : جریان، چکه، زکام، سیلان

ریزش

ریزنده

<hr> مترادف ریزه : تکه، خرده، دانه، ریز، قراضه

مترادف ریزه : تکه، خرده، دانه، ریز، قراضه

ریزه

<hr> مترادف ریزه خوار : سورچران، سوری، طفیلی

مترادف ریزه خوار : سورچران، سوری، طفیلی

ریزه خوار

ریزه خوانی

ریزه کار

ریزه کاری

ریزوم

ریزگرد

ریزگی

ریزیدن

ریس

ریستن

<hr> مترادف ریسمان : بند، تار، حبل، رسن، رشته، طناب، مقود، نخ

مترادف ریسمان : بند، تار، حبل، رسن، رشته، طناب، مقود، نخ

ریسمان

<hr> مترادف ریسنده : تابنده، ریسمان تاب، نخ تاب، نخ ریس

مترادف ریسنده : تابنده، ریسمان تاب، نخ تاب، نخ ریس

ریسنده

ریسندگی

<hr> مترادف ریسه : رشته، نوار، ضعف، غش

مترادف ریسه : رشته، نوار، ضعف، غش

ریسه

ریسه داران

ریسک

ریسیدن

ریسیده

<hr> مترادف ریش : جراحت، خستگی، زخم، والانه، لحیه، محاسن | زخم، قرح، محاسن

مترادف ریش : جراحت، خستگی، زخم، والانه، لحیه، محاسن | زخم، قرح، محاسن

ریش

ریش بابا

ریش بز

ریش تراش

ریش دار

<hr> مترادف ریش سفید : پیر، سالخورده، کهنسال، مسن، معمر، بزرگ، کبیر، معمم

مترادف ریش سفید : پیر، سالخورده، کهنسال، مسن، معمر، بزرگ، کبیر، معمم

ریش سفید

ریش کاو

<hr> مترادف ریشخند : استهزا، تمسخر، شوخی، لودگی، مسخره

مترادف ریشخند : استهزا، تمسخر، شوخی، لودگی، مسخره

ریشخند

<hr> مترادف ریشه : اصل، بن، بنیاد، بیخ، پایه، رگه، جذر، رادیکال

مترادف ریشه : اصل، بن، بنیاد، بیخ، پایه، رگه، جذر، رادیکال

ریشه

ریشه دار

<hr> مترادف ریشه کن : انهدام، قلع وقمع، نابود، هدم

مترادف ریشه کن : انهدام، قلع وقمع، نابود، هدم

واژه های حرف "ر" - فرهنگ عمید