فرهنگ عمید

<hr> مترادف قبول : اجابت، استجابت، باور، پذیرش، پسند، تایید، تراضی، تصدیق، تصویب، تقبل، توافق، رضا، رضامندی، رضایت، صوابدید <hr> متضاد قبول : رد <hr> برابر پارسی : پذیرش، باور، پذیرا، پذیرفتن، پذیرفته شده

مترادف قبول : اجابت، استجابت، باور، پذیرش، پسند، تایید، تراضی، تصدیق، تصویب، تقبل، توافق، رضا، رضامندی، رضایت، صوابدید متضاد قبول : رد برابر پارسی : پذیرش، باور، پذیرا، پذیرفتن، پذیرفته شده

قبول

قبولاندن

<hr> مترادف قبیح : بد، خبیث، رکیک، زشت، سخیف، سوء، کریه، مستهجن، مکروه، ناپسند، نامستحسن، ننگین <hr> متضاد قبیح : مستحسن <hr> برابر پارسی : زشت، ناپسند، نکوهیده

مترادف قبیح : بد، خبیث، رکیک، زشت، سخیف، سوء، کریه، مستهجن، مکروه، ناپسند، نامستحسن، ننگین متضاد قبیح : مستحسن برابر پارسی : زشت، ناپسند، نکوهیده

قبیح

قبیح المنظر

قبیحه

<hr> مترادف قبیل : جور، شبیه، گونه، مانند، مثل، نظیر، نوع، جنس، قماش، جماعت، دسته، گروه

مترادف قبیل : جور، شبیه، گونه، مانند، مثل، نظیر، نوع، جنس، قماش، جماعت، دسته، گروه

قبیل

<hr> مترادف قبیله : آل، اعقاب، ایل، تبار، تیره، جماعت، دودمان، شعب، طایفه، عشیره <hr> برابر پارسی : دسته، تیره، تبار، دودمان، کاروان

مترادف قبیله : آل، اعقاب، ایل، تبار، تیره، جماعت، دودمان، شعب، طایفه، عشیره برابر پارسی : دسته، تیره، تبار، دودمان، کاروان

قبیله

قتاد

<hr> مترادف قتال : قاتل، کشنده، مهلک

مترادف قتال : قاتل، کشنده، مهلک

قتال

<hr> مترادف قتل : ترور، جنایت، قربانی، کشتار، کشتن، هلاک، هلاکت <hr> برابر پارسی : خونریزی، کشتار، کشتن

مترادف قتل : ترور، جنایت، قربانی، کشتار، کشتن، هلاک، هلاکت برابر پارسی : خونریزی، کشتار، کشتن

قتل

قتله

<hr> مترادف قتلگاه : مقتل <hr> برابر پارسی : کشتارگاه، خونریزگاه

مترادف قتلگاه : مقتل برابر پارسی : کشتارگاه، خونریزگاه

قتلگاه

قتلی

<hr> مترادف قتیل : کشته، مقتول <hr> متضاد قتیل : قاتل

مترادف قتیل : کشته، مقتول متضاد قتیل : قاتل

قتیل

قجر

قحاب

<hr> مترادف قحبه : جلب، خودفروش، روسپی، غردل، فاحشه، لچن، لکاته، معروفه، هرجایی

مترادف قحبه : جلب، خودفروش، روسپی، غردل، فاحشه، لچن، لکاته، معروفه، هرجایی

قحبه

<hr> مترادف قحبه خانه : بیت لطف، جنده خانه، عشرتکده، فاحشه خانه، لانه فساد، نجیب خانه

مترادف قحبه خانه : بیت لطف، جنده خانه، عشرتکده، فاحشه خانه، لانه فساد، نجیب خانه

قحبه خانه

<hr> مترادف قحبگی : خودفروشی، روسپیگری، فاحشگی، لکاته گری

مترادف قحبگی : خودفروشی، روسپیگری، فاحشگی، لکاته گری

قحبگی

<hr> مترادف قحط : تنگسالی، جدب، خشک سالی، غلا، تنگی، نایاب <hr> برابر پارسی : خشکسالی، کمیابی، نایابی

مترادف قحط : تنگسالی، جدب، خشک سالی، غلا، تنگی، نایاب برابر پارسی : خشکسالی، کمیابی، نایابی

قحط

قحط سال

<hr> مترادف قحط سالی : تنگسالی، تنگی، جدب، خشکسالی، غلا <hr> برابر پارسی : خشک سالی

مترادف قحط سالی : تنگسالی، تنگی، جدب، خشکسالی، غلا برابر پارسی : خشک سالی

قحط سالی

قحط ناک

<hr> مترادف قحطی : تنگسالی، خشکسالی، غلا، قحطزار <hr> برابر پارسی : خشکسالی، کمیابی، نایابی

مترادف قحطی : تنگسالی، خشکسالی، غلا، قحطزار برابر پارسی : خشکسالی، کمیابی، نایابی

قحطی

قحف

<hr> مترادف قد : اندام، بالا، قامت، هیکل، اندازه <hr> برابر پارسی : یک دنده، لجباز، درازا

مترادف قد : اندام، بالا، قامت، هیکل، اندازه برابر پارسی : یک دنده، لجباز، درازا

قد

قداح

قداره

قداره بند

<hr> مترادف قدام : پیش، جلو، قبل <hr> متضاد قدام : پس، پشت

مترادف قدام : پیش، جلو، قبل متضاد قدام : پس، پشت

قدام

<hr> مترادف قدح : بدگویی، سرزنش، طعن، عیب جویی، مذمت | پیاله، پیمانه، تاس، جام، ساغر، صراحی، کاسه <hr> متضاد قدح : مدح <hr> برابر پارسی : سبو

مترادف قدح : بدگویی، سرزنش، طعن، عیب جویی، مذمت | پیاله، پیمانه، تاس، جام، ساغر، صراحی، کاسه متضاد قدح : مدح برابر پارسی : سبو

قدح

قدح آشام

قدح اشام

<hr> مترادف قدح پیما : ساقی، نوشگر، باده خوار، باده گسار

مترادف قدح پیما : ساقی، نوشگر، باده خوار، باده گسار

قدح پیما

قدح کش

<hr> مترادف قدر : اندازه، ارزش، بها، قیمت، ارج، بزرگی، بلندی، مقام | تقدیر، سرنوشت، قضا، حکم، فرمان، توانا، قادر، قدرتمند، مقتدر، توان، زور <hr> برابر پارسی : اندازه، اندازه چیزی، توانایی، ارج، گونه

مترادف قدر : اندازه، ارزش، بها، قیمت، ارج، بزرگی، بلندی، مقام | تقدیر، سرنوشت، قضا، حکم، فرمان، توانا، قادر، قدرتمند، مقتدر، توان، زور برابر پارسی : اندازه، اندازه چیزی، توانایی، ارج، گونه

قدر

قدر ناشناس

قدر ناشناسی

قدرانداز

<hr> مترادف قدرت : توان، زور، قوت، قوه، نیرو، استطاعت، تاب، توانایی، طاقت، وسع، زبردستی، مقاومت، نیرومندی، هنگ، یارا، استیلا، اقتدار، تسلط، سلطه، تاثیر، نفوذ، انرژی، عظمت، کبریا <hr> متضاد قدرت : ضعف <hr> برابر پارسی : نیرو، تاب، توان، توانایی، زور، یارایی، فرمانروایی

مترادف قدرت : توان، زور، قوت، قوه، نیرو، استطاعت، تاب، توانایی، طاقت، وسع، زبردستی، مقاومت، نیرومندی، هنگ، یارا، استیلا، اقتدار، تسلط، سلطه، تاثیر، نفوذ، انرژی، عظمت، کبریا متضاد قدرت : ضعف برابر پارسی : نیرو، تاب، توان، توانایی، زور، یارایی، فرمانروایی

قدرت

<hr> برابر پارسی : جاه پرست، فزون خواه

برابر پارسی : جاه پرست، فزون خواه

قدرت طلب

قدرت طلبی

قدرت نمایی

<hr> مترادف قدردان : سپاسگزار، شکرگزار، قدرشناس، ممنون، نمک شناس <hr> متضاد قدردان : قدرنشناس <hr> برابر پارسی : سپاس دار

مترادف قدردان : سپاسگزار، شکرگزار، قدرشناس، ممنون، نمک شناس متضاد قدردان : قدرنشناس برابر پارسی : سپاس دار

قدردان

<hr> مترادف قدردانی : تشکر، تقدیر، سپاسگزاری <hr> متضاد قدردانی : قدرناشناسی، نمک نشناسی <hr> برابر پارسی : سپاسداری، سپاسگزاری، گرامیداشت

مترادف قدردانی : تشکر، تقدیر، سپاسگزاری متضاد قدردانی : قدرناشناسی، نمک نشناسی برابر پارسی : سپاسداری، سپاسگزاری، گرامیداشت

قدردانی

<hr> مترادف قدرشناس : سپاسگزار، قدردان، نمک شناس <hr> متضاد قدرشناس : حق ناشناس <hr> برابر پارسی : ارزشناس

مترادف قدرشناس : سپاسگزار، قدردان، نمک شناس متضاد قدرشناس : حق ناشناس برابر پارسی : ارزشناس

واژه های حرف "ق" - فرهنگ عمید