فرهنگ عمید

مجاوزت

مجاولت

مجبره

<hr> برابر پارسی : ناچار، ناگزیر، وادار، واداشته

برابر پارسی : ناچار، ناگزیر، وادار، واداشته

مجبور

مجبول

مجتاز

مجتبی

مجتث

مجتری

<hr> مترادف مجتمع : انجمن، جمعیت، گروه، مجمع، کلنی <hr> برابر پارسی : انجمن، هماد، همادگاه، همتافت، همگرد

مترادف مجتمع : انجمن، جمعیت، گروه، مجمع، کلنی برابر پارسی : انجمن، هماد، همادگاه، همتافت، همگرد

مجتمع

مجتنب

<hr> مترادف مجتهد : عالم، فقیه، مرجع، صاحب نظر، کوشنده، پژوهنده <hr> برابر پارسی : کوشش کننده

مترادف مجتهد : عالم، فقیه، مرجع، صاحب نظر، کوشنده، پژوهنده برابر پارسی : کوشش کننده

مجتهد

<hr> مترادف مجد : احتشام، بزرگی، جاه، جلال، حشمت، عزت، عظمت، شرف، برتری | پرتلاش، جدی، ساعی، سخت کوش، فعال، کوشا <hr> متضاد مجد : کاهل <hr> برابر پارسی : پابرجا، کوشا، کوشش کننده

مترادف مجد : احتشام، بزرگی، جاه، جلال، حشمت، عزت، عظمت، شرف، برتری | پرتلاش، جدی، ساعی، سخت کوش، فعال، کوشا متضاد مجد : کاهل برابر پارسی : پابرجا، کوشا، کوشش کننده

مجد

مجداف

<hr> مترادف مجدانه : باجدیت، فعالانه، سرسختانه، مصرانه، مؤکدانه <hr> متضاد مجدانه : سهل انگارانه، کاهلانه <hr> برابر پارسی : کوششمدارانه، کوششگرانه، پیگیرانه، با پیگری

مترادف مجدانه : باجدیت، فعالانه، سرسختانه، مصرانه، مؤکدانه متضاد مجدانه : سهل انگارانه، کاهلانه برابر پارسی : کوششمدارانه، کوششگرانه، پیگیرانه، با پیگری

مجدانه

مجدب

<hr> مترادف مجدد : ازنو، دوباره، مکرر، تازه، نو <hr> برابر پارسی : دوباره

مترادف مجدد : ازنو، دوباره، مکرر، تازه، نو برابر پارسی : دوباره

مجدد

<hr> برابر پارسی : ازسر، ازنو، باز، دوباره

برابر پارسی : ازسر، ازنو، باز، دوباره

مجددا

مجدر

مجدود

<hr> مترادف مجذوب : جذب شده، دلباخته، علاقه مند، شوریده، شیفته، فریفته، مسحور، مفتون، واله <hr> برابر پارسی : شیفته، دلباخته، دلبسته، شیدا، فریفته، گراییده

مترادف مجذوب : جذب شده، دلباخته، علاقه مند، شوریده، شیفته، فریفته، مسحور، مفتون، واله برابر پارسی : شیفته، دلباخته، دلبسته، شیدا، فریفته، گراییده

مجذوب

<hr> مترادف مجذور : جذردار، توان دوهرعدد

مترادف مجذور : جذردار، توان دوهرعدد

مجذور

<hr> مترادف مجذوم : مبتلا به جذام، جذامی، خوره ای

مترادف مجذوم : مبتلا به جذام، جذامی، خوره ای

مجذوم

<hr> مترادف مجرا : آبراه، جو، راه، کانال، مسیر، گذرگاه، سوراخ، منفذ، شیوه عمل، روش | اجراکننده، اقدام کننده، عمل کننده <hr> برابر پارسی : آبراه، راه، گدار، گذرگاه

مترادف مجرا : آبراه، جو، راه، کانال، مسیر، گذرگاه، سوراخ، منفذ، شیوه عمل، روش | اجراکننده، اقدام کننده، عمل کننده برابر پارسی : آبراه، راه، گدار، گذرگاه

مجرا

<hr> مترادف مجرب : آزموده، باتجربه، پخته، تجربه دار، تجربه دیده، تجربه کار، حاذق، کارآزموده، کاردان، کارکشته، کارکرده، کهنه کار، ماهر ، آزمایشگر، تجربه شده، آزموده شده <hr> متضاد مجرب : نامجرب، ناآزموده، ناپخته <hr> برابر پارسی : کارآزموده، جهاندیده، کاردان، کارکشته

مترادف مجرب : آزموده، باتجربه، پخته، تجربه دار، تجربه دیده، تجربه کار، حاذق، کارآزموده، کاردان، کارکشته، کارکرده، کهنه کار، ماهر ، آزمایشگر، تجربه شده، آزموده شده متضاد مجرب : نامجرب، ناآزموده، ناپخته برابر پارسی : کارآزموده، جهاندیده، کاردان، کارکشته

مجرب

<hr> مترادف مجرد : بی زن، تک، تنها، عزب، غیر متاهل، فرد، منفرد، یالقوز، یالغوز، یکه ، جریده، انتزاعی، ذهنی ، برهنه، عریان، گوشه گیر، گوشه نشین، انفرادی، صرف، خالص، ناب، سره، غیرمادی ، خالی، تهی، عاری <hr> متضاد مجرد : متاهل، عینی، مادی <hr> برابر پارسی : تنها، بی همسر، تک، آهنجیده

مترادف مجرد : بی زن، تک، تنها، عزب، غیر متاهل، فرد، منفرد، یالقوز، یالغوز، یکه ، جریده، انتزاعی، ذهنی ، برهنه، عریان، گوشه گیر، گوشه نشین، انفرادی، صرف، خالص، ناب، سره، غیرمادی ، خالی، تهی، عاری متضاد مجرد : متاهل، عینی، مادی برابر پارسی : تنها، بی همسر، تک، آهنجیده

مجرد

<hr> مترادف مجرم : بزومند، بزهکار، تبهکار، تردامن، خاطی، خطاکار، گناهکار، گنهکار، مذنب، مقصر <hr> متضاد مجرم : بی گناه <hr> برابر پارسی : بزهکار، بزه کار، تبهکار، گناهکار

مترادف مجرم : بزومند، بزهکار، تبهکار، تردامن، خاطی، خطاکار، گناهکار، گنهکار، مذنب، مقصر متضاد مجرم : بی گناه برابر پارسی : بزهکار، بزه کار، تبهکار، گناهکار

مجرم

<hr> مترادف مجره : راه شیری، کهکشان

مترادف مجره : راه شیری، کهکشان

مجره

<hr> مترادف مجروح : آزرده، افگار، جریحه دار، ریش، خسته، زخم دار، زخمناک، زخمی، آسیب دیده، زخم خورده، فگار، مصدوم ، ناعادل <hr> متضاد مجروح : سالم، عادل <hr> برابر پارسی : زخمی، آسیب دیده، افگار

مترادف مجروح : آزرده، افگار، جریحه دار، ریش، خسته، زخم دار، زخمناک، زخمی، آسیب دیده، زخم خورده، فگار، مصدوم ، ناعادل متضاد مجروح : سالم، عادل برابر پارسی : زخمی، آسیب دیده، افگار

مجروح

مجرور

مجرگ

<hr> مترادف مجری : جعبه، صندوق، صندوقچه <hr> برابر پارسی : گوینده

مترادف مجری : جعبه، صندوق، صندوقچه برابر پارسی : گوینده

مجری

<hr> مترادف مجزا : جدا، جداگانه، سوا، علی حده <hr> برابر پارسی : سوا، جدا، دورازهم، واشده

مترادف مجزا : جدا، جداگانه، سوا، علی حده برابر پارسی : سوا، جدا، دورازهم، واشده

مجزا

مجزوم

مجس

<hr> مترادف مجسطی : هیئت و نجوم | هیئت و نجوم

مترادف مجسطی : هیئت و نجوم | هیئت و نجوم

مجسطی

<hr> مترادف مجسم : تجسم یافته، جسمیت یافته، مصور <hr> برابر پارسی : بازنمودن، نمودار، نمایان، دراندیشه آوردن

مترادف مجسم : تجسم یافته، جسمیت یافته، مصور برابر پارسی : بازنمودن، نمودار، نمایان، دراندیشه آوردن

مجسم

<hr> مترادف مجسمه : پیکره، تندیس، پیکر، نماد، الگو، اسوه، نمونه <hr> برابر پارسی : تندیس، پیکره

مترادف مجسمه : پیکره، تندیس، پیکر، نماد، الگو، اسوه، نمونه برابر پارسی : تندیس، پیکره

مجسمه

مجصص

<hr> مترادف مجعد : انبوه، پرچین وشکن، پیچیده، پرپیچ وتاب، جعودت، فردار، مرغول، وزوز <hr> برابر پارسی : مرغول، موی پیچیده، چین چین، پیچ پیچ، پرشکن، فرفری

مترادف مجعد : انبوه، پرچین وشکن، پیچیده، پرپیچ وتاب، جعودت، فردار، مرغول، وزوز برابر پارسی : مرغول، موی پیچیده، چین چین، پیچ پیچ، پرشکن، فرفری

مجعد

<hr> مترادف مجعول : جعلی، دروغین، ساختگی، غیرواقعی <hr> متضاد مجعول : واقعی <hr> برابر پارسی : ساختگی

مترادف مجعول : جعلی، دروغین، ساختگی، غیرواقعی متضاد مجعول : واقعی برابر پارسی : ساختگی

مجعول

<hr> مترادف مجلا : جلوه گاه، تجلی گاه، تجلی گه، محل ظهور، مظهر

مترادف مجلا : جلوه گاه، تجلی گاه، تجلی گه، محل ظهور، مظهر

مجلا

مجلبه

<hr> مترادف مجلد : جلدشده، جلددار، جلد

مترادف مجلد : جلدشده، جلددار، جلد

مجلد

<hr> مترادف مجلس : انجمن، پارلمان، جرگه، جلسه، حله، کنگره، لجنه، مجمع، محفل، معشر، نشست، مجلس گاه، نشستگاه، جای نشستن، مجمع درس، مجمع وعظ، محضر، حضرت، پیشگاه، پرده نمایشگر رویدادی مهم <hr> برابر پارسی : انجمن، انجمن گاه، نشست، نشست گاه، همایش

مترادف مجلس : انجمن، پارلمان، جرگه، جلسه، حله، کنگره، لجنه، مجمع، محفل، معشر، نشست، مجلس گاه، نشستگاه، جای نشستن، مجمع درس، مجمع وعظ، محضر، حضرت، پیشگاه، پرده نمایشگر رویدادی مهم برابر پارسی : انجمن، انجمن گاه، نشست، نشست گاه، همایش

مجلس

مجلس آرا

<hr> مترادف مجلس ارا : ( مجلس آرا ) مجلس افروز، بزم آرا، محفل آرا، مجلس فروز، شمع جمع، رونق بخش

مترادف مجلس ارا : ( مجلس آرا ) مجلس افروز، بزم آرا، محفل آرا، مجلس فروز، شمع جمع، رونق بخش

واژه های حرف "م" - فرهنگ عمید