فرهنگ عمید

وندیداد

وننگ

<hr> برابر پارسی : ناهید

ونوس

ونژد

ونک

<hr> مترادف ونگ : تهیدست، سایل، گدا، مفلس، تهی، خالی، زشت، کریه، بانگ، زاری، صدا، گریه

مترادف ونگ : تهیدست، سایل، گدا، مفلس، تهی، خالی، زشت، کریه، بانگ، زاری، صدا، گریه

ونگ

وه

وه منش

وه وه

<hr> مترادف وهاب : بخشایشگر، بخشنده، سخی، گشاده دست، معطی، واهب <hr> متضاد وهاب : بخیل

مترادف وهاب : بخشایشگر، بخشنده، سخی، گشاده دست، معطی، واهب متضاد وهاب : بخیل

وهاب

وهابی

وهابیه

<hr> مترادف وهاج : درخشنده، شفاف، فروزان، فروزنده، داغ، سوزان

مترادف وهاج : درخشنده، شفاف، فروزان، فروزنده، داغ، سوزان

وهاج

وهاد

وهب

وهده

وهرام

وهشتواش

وهل

<hr> مترادف وهله : بار، دفعه، لحظه، مرتبه، مرحله، مورد، نوبت

مترادف وهله : بار، دفعه، لحظه، مرتبه، مرحله، مورد، نوبت

وهله

<hr> مترادف وهم : ظن، گمان، پندار، پنداشت، تصور، خیال، فرض، فکر، اوهام، تخیل، توهم، بیم، ترس، خوف، رعب، وحشت، هراس <hr> متضاد وهم : یقین <hr> برابر پارسی : ترس، بیم، هراس، پندار

مترادف وهم : ظن، گمان، پندار، پنداشت، تصور، خیال، فرض، فکر، اوهام، تخیل، توهم، بیم، ترس، خوف، رعب، وحشت، هراس متضاد وهم : یقین برابر پارسی : ترس، بیم، هراس، پندار

وهم

وهمن

<hr> مترادف وهمناک : ترسناک، خوف آمیز، خوفناک، رعب انگیز، سهمگین، سهمناک، مخوف، مدهش، موحش، مهیب، وحشت افزا، وحشتناک، وهم انگیز، هراس انگیز، هولناک

مترادف وهمناک : ترسناک، خوف آمیز، خوفناک، رعب انگیز، سهمگین، سهمناک، مخوف، مدهش، موحش، مهیب، وحشت افزا، وحشتناک، وهم انگیز، هراس انگیز، هولناک

وهمناک

وهمنش

<hr> مترادف وهن : اهانت، تحقیر، توهین، سرشکستگی، ارتخا، بیحالی، رخوت، سستی، ضعف، فتور

مترادف وهن : اهانت، تحقیر، توهین، سرشکستگی، ارتخا، بیحالی، رخوت، سستی، ضعف، فتور

وهن

وهنگ

وهیزک

وچر

وچرگر

<hr> مترادف وژن : قذرات، کثافت، نجاست

مترادف وژن : قذرات، کثافت، نجاست

وژن

وژنگ

وژه

وژول

وژولیدن

وک

<hr> مترادف وکالت : جانشینی، قیمومت، کفالت، ماموریت، نمایندگی، نیابت، وصایت، ولایت <hr> برابر پارسی : نمایندگی، کارگزاری، جانشینی

مترادف وکالت : جانشینی، قیمومت، کفالت، ماموریت، نمایندگی، نیابت، وصایت، ولایت برابر پارسی : نمایندگی، کارگزاری، جانشینی

وکالت

<hr> برابر پارسی : دادگو نامه، نمایندگی نامه

برابر پارسی : دادگو نامه، نمایندگی نامه

وکالت نامه

وکر

وکلا

وکن

وکنت

<hr> مترادف وکیل : نماینده، پیشکار، کارگزار، مباشر، ناظر، قایم مقام، گماشته، مامور، نایب، وصی، قیم، ولی، قانون دان، مدافع، سرجوخه <hr> برابر پارسی : نماینده، جانشین، کارگزار

مترادف وکیل : نماینده، پیشکار، کارگزار، مباشر، ناظر، قایم مقام، گماشته، مامور، نایب، وصی، قیم، ولی، قانون دان، مدافع، سرجوخه برابر پارسی : نماینده، جانشین، کارگزار

وکیل

وی

<hr> مترادف ویار : آرمه، تاس، تلواسه، میل مفرط، واسه، وحم، هوس

مترادف ویار : آرمه، تاس، تلواسه، میل مفرط، واسه، وحم، هوس

واژه های حرف "و" - فرهنگ عمید