فرهنگ عمید

پراکنده روز

پراکنده روزی

<hr> مترادف پراکنده گو : بیهوده گو، پریشان گو، لافزن، لیچارباف، مهذار، هذیان گو، هذیان باف، هرزه گوی، هرزه لاف، یاوه سرا، یاوه گو

مترادف پراکنده گو : بیهوده گو، پریشان گو، لافزن، لیچارباف، مهذار، هذیان گو، هذیان باف، هرزه گوی، هرزه لاف، یاوه سرا، یاوه گو

پراکنده گو

<hr> مترادف پراکندگی : افتراق، پریشانی، تشتت، تفرق، تفرقه، افشان، نثار، انفکاک، پاچیدگی، پاشیدگی، تلاشی، نابسامانی، انتشار، شیوع، پخش، تواری <hr> متضاد پراکندگی : جمعیت

مترادف پراکندگی : افتراق، پریشانی، تشتت، تفرق، تفرقه، افشان، نثار، انفکاک، پاچیدگی، پاشیدگی، تلاشی، نابسامانی، انتشار، شیوع، پخش، تواری متضاد پراکندگی : جمعیت

پراکندگی

پراکننده

پراکنیدن

پراکنیده

پراکوه

<hr> برابر پارسی : کارکردگرایی

برابر پارسی : کارکردگرایی

پراگماتیسم

پراگندن

پرباد

پربار

پربر

<hr> برابر پارسی : پربر، فراوان

برابر پارسی : پربر، فراوان

پربرکت

پربرگ

پربلا

<hr> مترادف پربها : ارزشمند، بهادار، بهاور، پرارزش، پرقیمت، ثمین، قیمتی، گرانبها، گرانقیمت، نفیس <hr> متضاد پربها : کم بها

مترادف پربها : ارزشمند، بهادار، بهاور، پرارزش، پرقیمت، ثمین، قیمتی، گرانبها، گرانقیمت، نفیس متضاد پربها : کم بها

پربها

پربهر

پربو

پربیم

<hr> مترادف پرت : بعید، دنج، دورافتاده، دور، بی مورد، ناآگاه، ناوارد، رها، متروک، چپه، واژگون، بی معنی، کشکی، لاطائل، مزخرف، مهمل <hr> متضاد پرت : نزدیک، وارد

مترادف پرت : بعید، دنج، دورافتاده، دور، بی مورد، ناآگاه، ناوارد، رها، متروک، چپه، واژگون، بی معنی، کشکی، لاطائل، مزخرف، مهمل متضاد پرت : نزدیک، وارد

پرت

<hr> مترادف پرت و پلا : پخش وپلا، چرندوپرند، دری وری، کشکی، لاطائل، مزخرف، هجویات، هذیان

مترادف پرت و پلا : پخش وپلا، چرندوپرند، دری وری، کشکی، لاطائل، مزخرف، هجویات، هذیان

پرت و پلا

پرت وپلا

پرت گاه

<hr> مترادف پرتاب : پرچین وشکن، پرچین، پرشکن، پرگره، فردار | تیررس، افکندن، افکنش، پرش، سیر <hr> متضاد پرتاب : کم تاب

مترادف پرتاب : پرچین وشکن، پرچین، پرشکن، پرگره، فردار | تیررس، افکندن، افکنش، پرش، سیر متضاد پرتاب : کم تاب

پرتاب

پرتاب و توان

پرتاب وتوان

<hr> برابر پارسی : دستی

پرتابل

پرتابی

پرتابیدن

<hr> مترادف پرتره : تصویر، تمثال، شمایل، صورت، عکس، نقش <hr> برابر پارسی : چهرسان

مترادف پرتره : تصویر، تمثال، شمایل، صورت، عکس، نقش برابر پارسی : چهرسان

پرتره

پرتغالی

<hr> برابر پارسی : پرتغال

پرتقال

پرتقالی

<hr> مترادف پرتو : اشعه، تاب، تابش، درخشش، روشنایی، روشنی، سو، شعاع، شعشعه، ضیا، فروغ، نور، اثر، نقش

مترادف پرتو : اشعه، تاب، تابش، درخشش، روشنایی، روشنی، سو، شعاع، شعشعه، ضیا، فروغ، نور، اثر، نقش

پرتو

<hr> مترادف پرتوافکن : درخشان، ساطع، منیر، نورافشان، نوربخش، نورپاش، نورگستر

مترادف پرتوافکن : درخشان، ساطع، منیر، نورافشان، نوربخش، نورپاش، نورگستر

پرتوافکن

<hr> مترادف پرتوان : پرزور، پرطاقت، توانمند، زورمند، قادر، قدرتمند، قوی، نیرومند، خستگی ناپذیر، نستوه <hr> متضاد پرتوان : ناتوان

مترادف پرتوان : پرزور، پرطاقت، توانمند، زورمند، قادر، قدرتمند، قوی، نیرومند، خستگی ناپذیر، نستوه متضاد پرتوان : ناتوان

پرتوان

پرتوبینی

پرتودرمانی

<hr> مترادف پرتوشناس : رادیولوژیست، رادیولوگ

مترادف پرتوشناس : رادیولوژیست، رادیولوگ

پرتوشناس

پرتوشناسی

پرتونگاری

پرتوه

پرتوپلاسم

پرتگالی

<hr> مترادف پرتگاه : لغزشگاه، مزله، مهلکه، ورطه

مترادف پرتگاه : لغزشگاه، مزله، مهلکه، ورطه

پرتگاه

<hr> مترادف پرثمر : پربار، پرحاصل، پرمحصول، پربهره، پرسود، پرفایده، سودمند <hr> متضاد پرثمر : کم بهره، کم ثمر <hr> برابر پارسی : پربار

مترادف پرثمر : پربار، پرحاصل، پرمحصول، پربهره، پرسود، پرفایده، سودمند متضاد پرثمر : کم بهره، کم ثمر برابر پارسی : پربار

واژه های حرف "پ" - فرهنگ عمید