فرهنگ عمید

پیلسم

پیلغوش

<hr> مترادف پیله : ابریشم، کرم ابریشم، آماس، ورم، اصرار، تأکید، توبره، خریطه، طبله، عطردان، تعرض، عداوت، کینه، حقه، کلک، نادرستی، نیرنگ، دارو، دوا، تنش، تنیدن

مترادف پیله : ابریشم، کرم ابریشم، آماس، ورم، اصرار، تأکید، توبره، خریطه، طبله، عطردان، تعرض، عداوت، کینه، حقه، کلک، نادرستی، نیرنگ، دارو، دوا، تنش، تنیدن

پیله

<hr> مترادف پیله ور : پیشه ور، خرده فروش، دوره گرد، کاسب، محترفه

مترادف پیله ور : پیشه ور، خرده فروش، دوره گرد، کاسب، محترفه

پیله ور

پیلو

پیلوار

پیلوان

پیلور

پیلپا

پیلگوش

پیلگوشک

پیما

<hr> مترادف پیمان : تعهد، شرط، ضمان، عهد، قرارداد، قول، معاهده، مقاطعه، مقاوله، میثاق، وعده

مترادف پیمان : تعهد، شرط، ضمان، عهد، قرارداد، قول، معاهده، مقاطعه، مقاوله، میثاق، وعده

پیمان

<hr> مترادف پیمان شکن : بدپیمان، بی وفا، سست پیمان، عهدشکن، عهدگسل، ناقض عهد، ناکث <hr> متضاد پیمان شکن : وفادار

مترادف پیمان شکن : بدپیمان، بی وفا، سست پیمان، عهدشکن، عهدگسل، ناقض عهد، ناکث متضاد پیمان شکن : وفادار

پیمان شکن

<hr> مترادف پیمان نامه : عهدنامه، قرارداد، مقاوله نامه

مترادف پیمان نامه : عهدنامه، قرارداد، مقاوله نامه

پیمان نامه

پیمان گسل

<hr> مترادف پیمانه : جام، ساغر، صراحی، قدح، اندازه، کیل، کیله، معیار

مترادف پیمانه : جام، ساغر، صراحی، قدح، اندازه، کیل، کیله، معیار

پیمانه

پیمانه پرست

<hr> مترادف پیمانه کش : باده پیما، باده گسار، پیمانه خور، پیمانه گسار، پیمانه نوش، دردی کش، شرابخوار

مترادف پیمانه کش : باده پیما، باده گسار، پیمانه خور، پیمانه گسار، پیمانه نوش، دردی کش، شرابخوار

پیمانه کش

پیمانه کشی

پیمانه گسار

<hr> مترادف پیمانکار : مقاطعه کار

مترادف پیمانکار : مقاطعه کار

پیمانکار

<hr> مترادف پیمانکاری : مقاطعه

مترادف پیمانکاری : مقاطعه

پیمانکاری

<hr> مترادف پیمانی : قراردادی <hr> متضاد پیمانی : رسمی

مترادف پیمانی : قراردادی متضاد پیمانی : رسمی

پیمانی

<hr> مترادف پیمایش : اندازه گیری، سنجش، مساحی، پیمودن، درنوردیدن، طی کردن

مترادف پیمایش : اندازه گیری، سنجش، مساحی، پیمودن، درنوردیدن، طی کردن

پیمایش

پیمایشگر

پیماینده

پیماییدن

پیمبر

<hr> مترادف پیمودن : درنوردیدن، طی کردن، آشامیدن، نوشیدن، اندازه گرفتن، اندازه گیری، مساحت سنجی، مساحی

مترادف پیمودن : درنوردیدن، طی کردن، آشامیدن، نوشیدن، اندازه گرفتن، اندازه گیری، مساحت سنجی، مساحی

پیمودن

پیموده

<hr> مترادف پینه : بهرک، پرگاله، رقعه، غاز، وصله

واژه های حرف "پ" - فرهنگ عمید