فرهنگستان زبان و ادب

شهودگرایی

شهودگرایی ریاضی

شهپر

شهپر سکان

شهپر نوک بال

شوخ بازیگر

<hr> مترادف شوخ طبعی : بذله گویی، طیبت، مزاحی، هزالی

مترادف شوخ طبعی : بذله گویی، طیبت، مزاحی، هزالی

شوخ طبعی

شوخنامه نویس

شوخناک

<hr> مترادف شور : ذوق، شوق، وجد، هیجان، پرنمک، نمکسود، نمکین | رایزنی، کنکاش، کنگاش، مشاوره <hr> برابر پارسی : بررسی، رایزنی، هم اندیشی

مترادف شور : ذوق، شوق، وجد، هیجان، پرنمک، نمکسود، نمکین | رایزنی، کنکاش، کنگاش، مشاوره برابر پارسی : بررسی، رایزنی، هم اندیشی

شور

شور سیاسی

شوراب زمین گرمایی

شورابی

شورابیان

شورایند

<hr> مترادف شورش : آشوب، ازدحام، انقلاب، جنبش، شر، طغیان، عصیان، غائله، غایله، فتنه، قیام، کودتا، نهضت، هنگامه

مترادف شورش : آشوب، ازدحام، انقلاب، جنبش، شر، طغیان، عصیان، غائله، غایله، فتنه، قیام، کودتا، نهضت، هنگامه

شورش

<hr> مترادف شورشی : اخلالگر، انقلابی، شورشگر، طاغی، کودتاچی، مخل، یاغی <hr> متضاد شورشی : مطیع

مترادف شورشی : اخلالگر، انقلابی، شورشگر، طاغی، کودتاچی، مخل، یاغی متضاد شورشی : مطیع

شورشی

شورمرداب

شوره زدایی

شوره سازی

شوری زدایی

شوری شیب

شوشه

<hr> مترادف شوک : تیغ، خار | صدمه، ضربه، لطمه، تشنج، شوکه، منقلب <hr> برابر پارسی : تکان سخت

مترادف شوک : تیغ، خار | صدمه، ضربه، لطمه، تشنج، شوکه، منقلب برابر پارسی : تکان سخت

شوک

شوک درمانی برقی

شوک مایل

شوک نامساعد عرضه

شویش

شوینده

شویندگی

شویندۀ دوخصلتی

شویندۀ سخت

<hr> مترادف شکار : بشگرد، بشگر، صید، نخجیر، بزکوهی، شکارگاه، غارت، یغما، مفت

مترادف شکار : بشگرد، بشگر، صید، نخجیر، بزکوهی، شکارگاه، غارت، یغما، مفت

شکار

شکار بزرگ

شکار ژن

شکار کوچک

شکار گوزن

شکاربان

شکاردار

شکارگر ـ گرداور

<hr> مترادف شکاف : تراک، ترک، چاک، درز، شکافتگی، غاز، رخنه، روزن، روزنه، سوراخ، شعاب، شقاق، منفذ، کهف، تفرقه

مترادف شکاف : تراک، ترک، چاک، درز، شکافتگی، غاز، رخنه، روزن، روزنه، سوراخ، شعاب، شقاق، منفذ، کهف، تفرقه

واژه های حرف "ش" - فرهنگستان زبان و ادب