صفحه اصلی
واژه نامه بختیاریکا
واژه های حرف "ب" - واژه نامه بختیاریکا
به هم ریختن
به هم ریختن نقشه ای
به هم ریخته
به هم زدن
به هم زدن اسایش و رفاه خانواده
به هم زدن دهان حیوانات پیش یا حین رفتارهای جنسی
به هم زدن نظم لباس بدن
به هم زدن نظم یا قانون یا اسایشی را گویند
به هم ساختن
به هم فشردن
به هم نزدیک کردن
به هم پیوستن
به هم پیچیدن
به هم گرفتن
به همراه
به همراه هم
به همه چیز کار داشتن
به هوا پریدن
به هوای
به هوش خو نبیدن
به هوف
به پایان بر
به پایان رساندن
به پایین هل دادن
به پایین کشیدن
به پیت اودن
به کار نیامدن
به کجا چنین شتابان
به کریز
به کس نیدن
به کش
به کش نشستن
به کل کار میو
به کل کار نودن
به کمین یک بیدن
به که نهادن
به کوری رهدن
به کوش پا اوردن
به کپکیر یکدی زیدن
به کی رفته
به گاله زیدن
به گرد رهدن
به گرد هشتن
به گردن گا
به گروی کشیدن
به گزینی
به گشتن افتادن
به گمانم
بیشتر