واژه نامه بختیاریکا

دور و با

<hr> مترادف دور کردن : تاراندن، طرد کردن، طرد

مترادف دور کردن : تاراندن، طرد کردن، طرد

دور کردن

دور کننده

دورادور

<hr> مترادف دورافتاده : بی کس، غریب، بعید، پرت، دوردست، متروک، دنج <hr> متضاد دورافتاده : قریب، نزدیک

مترادف دورافتاده : بی کس، غریب، بعید، پرت، دوردست، متروک، دنج متضاد دورافتاده : قریب، نزدیک

دورافتاده

<hr> مترادف دوران : اوقات، دوره، زمان، زمانه، عصر، فصل <hr> برابر پارسی : چرخیدن، گردیدن

مترادف دوران : اوقات، دوره، زمان، زمانه، عصر، فصل برابر پارسی : چرخیدن، گردیدن

دوران

دوران نخستین

دوراهی

دورت بگردم

دورتر

دورنگه

<hr> مترادف دوره : دوران، زمانه، زمان، عصر، عهد، موسم، نوبت، وقت، هنگام، دنیا، روزگار، مرور، دور، محیط، سیر، گردش، احاطه <hr> برابر پارسی : چرخه

مترادف دوره : دوران، زمانه، زمان، عصر، عهد، موسم، نوبت، وقت، هنگام، دنیا، روزگار، مرور، دور، محیط، سیر، گردش، احاطه برابر پارسی : چرخه

دوره

دوره افتادن

دوره ای

دوره گردی و داد و ستد بر روی الاغ

<hr> مترادف دورو : ریاکار، غماز، فریبکار، مرائی، مزور، منافق

مترادف دورو : ریاکار، غماز، فریبکار، مرائی، مزور، منافق

دورو

دورو بال هوایی

دورو زن

<hr> مترادف دورویی : تزویر، ریا، سالوس، ظاهرنمایی، مزوری، منافقت، ناسازگاری، نفاق <hr> متضاد دورویی : صداقت، یکرنگی

مترادف دورویی : تزویر، ریا، سالوس، ظاهرنمایی، مزوری، منافقت، ناسازگاری، نفاق متضاد دورویی : صداقت، یکرنگی

دورویی

دورک قنبری

دورکی

<hr> مترادف دورگه : اکدش، دونژاده، خشن، کلفت

مترادف دورگه : اکدش، دونژاده، خشن، کلفت

دورگه

<hr> مترادف دوری : اجتناب، احتراز، امساک، پرهیز، تحاشی، تحرز، حذر، کناره گیری، جدایی، فراق، فرقت، مفارقت، مهجوری، هجر، هجران، غربت، غیبت، بعد، فاصله، مسافت <hr> متضاد دوری : نزدیکی، وصال

مترادف دوری : اجتناب، احتراز، امساک، پرهیز، تحاشی، تحرز، حذر، کناره گیری، جدایی، فراق، فرقت، مفارقت، مهجوری، هجر، هجران، غربت، غیبت، بعد، فاصله، مسافت متضاد دوری : نزدیکی، وصال

دوری

دوز

<hr> مترادف دوز و کلک : توطئه، حقه، حقه بازی، دسیسه، فریب

مترادف دوز و کلک : توطئه، حقه، حقه بازی، دسیسه، فریب

دوز و کلک

دوزا

دوزویل

دوزیدن

<hr> مترادف دوست : آشنا، حبیب، خلیل، دمساز، دوستدار، رفیق، صحابه، صدوق، صدیق، محب، محبوب، محبوبه، مصاحب، معاشر، معشوق، ولی، همراه، همنشین، یار <hr> متضاد دوست : دشمن، عدو

مترادف دوست : آشنا، حبیب، خلیل، دمساز، دوستدار، رفیق، صحابه، صدوق، صدیق، محب، محبوب، محبوبه، مصاحب، معاشر، معشوق، ولی، همراه، همنشین، یار متضاد دوست : دشمن، عدو

دوست

دوست خواه

دوست داشتن

دوست دختر

دوست نداشتن

دوست و پوست

دوستانه و محرمانه سخن گفتن

دوستدار تو

دوستلی

<hr> مترادف دوستی : آشنایی، ارادت، انس، تولی، حب، خلت، رفاقت، صمیمیت، عشق، عطوفت، محبت، مرافقت، مودت، مهربانی، ود، ولا، همدمی <hr> متضاد دوستی : دشمنی، عداوت

مترادف دوستی : آشنایی، ارادت، انس، تولی، حب، خلت، رفاقت، صمیمیت، عشق، عطوفت، محبت، مرافقت، مودت، مهربانی، ود، ولا، همدمی متضاد دوستی : دشمنی، عداوت

دوستی

دوسره

دوسمند

<hr> مترادف دوش : دوشین، دیشب، شب گذشته، شانه، کتف، کول، منکب، حمام، آب پاش <hr> متضاد دوش : امشب <hr> برابر پارسی : آبپاش

مترادف دوش : دوشین، دیشب، شب گذشته، شانه، کتف، کول، منکب، حمام، آب پاش متضاد دوش : امشب برابر پارسی : آبپاش

واژه های حرف "د" - واژه نامه بختیاریکا