لرزه نگار

لرزیدن

لرزیدن از ترس

لرس

لرسا

لرسستن

لرشت

لرلر

لرنا

لرنیدن

لرک

لرکش

لرکهستن

لری کردن

لریاتی

لزار

لزار لزارک

<hr> مترادف لزج : چسبناک، چسبنده، لغزان، لغزنده، لیز <hr> برابر پارسی : چسبناک، چسبنده، لغزنده

مترادف لزج : چسبناک، چسبنده، لغزان، لغزنده، لیز برابر پارسی : چسبناک، چسبنده، لغزنده

لزج

<hr> مترادف لس : افلیج، فلج، بی حرکت، بی حس، سست، لم

مترادف لس : افلیج، فلج، بی حرکت، بی حس، سست، لم

لس

لس نهادن

لستن

لسته

لسم

لسنه

لش کنو

لشت

لشت دار

لشتک

لشک

<hr> مترادف لشکر : ارتش، جند، جیش، خیل، سپاه، سپه، عسکر، فوج، قشون، گند <hr> برابر پارسی : لشگر

مترادف لشکر : ارتش، جند، جیش، خیل، سپاه، سپه، عسکر، فوج، قشون، گند برابر پارسی : لشگر

لشکر

لشگره

<hr> مترادف لطیف : ظریف، نازک، ترد، شکننده، زیبا، گل اندام، گل پیکر، نازک اندام، نازک بدن، نازک تن، شیرین، نغز، ریز، ریزه، سبک <hr> متضاد لطیف : زمخت، ضخیم، کلفت <hr> برابر پارسی : نرم، نازک

مترادف لطیف : ظریف، نازک، ترد، شکننده، زیبا، گل اندام، گل پیکر، نازک اندام، نازک بدن، نازک تن، شیرین، نغز، ریز، ریزه، سبک متضاد لطیف : زمخت، ضخیم، کلفت برابر پارسی : نرم، نازک

لطیف

<hr> مترادف لعنت : دعای بد، سب، سنه، فریه، لعن، نفرین <hr> متضاد لعنت : آفرین، دعا <hr> برابر پارسی : نفرین، دشنام، فرنه

مترادف لعنت : دعای بد، سب، سنه، فریه، لعن، نفرین متضاد لعنت : آفرین، دعا برابر پارسی : نفرین، دشنام، فرنه

لعنت

<hr> مترادف لغزیدن : سرخوردن، سریدن، لخشیدن، لیزخوردن

مترادف لغزیدن : سرخوردن، سریدن، لخشیدن، لیزخوردن

واژه های حرف "ل" - واژه نامه بختیاریکا