انگلیسی به انگلیسی

know right well

know something backwards and forwards

know something inside out

<hr> (عامیانه) راه و چاه را بلد بودن، به رموز کار آشنا بودن

(عامیانه) راه و چاه را بلد بودن، به رموز کار آشنا بودن

know the ropes

know thy enemy

know what's what

<hr> ارباب خود را شناختن، راه و چاه را بلد بودن

ارباب خود را شناختن، راه و چاه را بلد بودن

know which side your bread is buttered on

know which way the wind blows

knowable

knowbie

knowbot

knower

<hr> معنی : با هوش، دانا، کاردان، فهمیده، عارف، زیرکانه، با ادراک <hr> معانی دیگر : زیرک، حاکی از دانایی، واقف، رند، رندانه، آگاه، مطلع، آگهدار

معنی : با هوش، دانا، کاردان، فهمیده، عارف، زیرکانه، با ادراک معانی دیگر : زیرک، حاکی از دانایی، واقف، رند، رندانه، آگاه، مطلع، آگهدار

knowing

knowing look

knowing the area

<hr> دانسته، بدانستگی، عمدا، بزیرکی

دانسته، بدانستگی، عمدا، بزیرکی

knowingly

knowingness

<hr> معنی : سامان، اگاهی، اطلاع، معرفت، علم، بصیرت، فضیلت، عرفان، دانش، دانایی، وقوف <hr> معانی دیگر : دانستن، معلومات، شناخت، شناسایی، آگاهی، خبر، فهم، ادراک، اندریافت، دریافت، (قدیمی) هم خوابگی، جماع (carnal knowledge هم می گویند)

معنی : سامان، اگاهی، اطلاع، معرفت، علم، بصیرت، فضیلت، عرفان، دانش، دانایی، وقوف معانی دیگر : دانستن، معلومات، شناخت، شناسایی، آگاهی، خبر، فهم، ادراک، اندریافت، دریافت، (قدیمی) هم خوابگی، جماع (carnal knowledge هم می گویند)

knowledge

knowledge base

knowledge management

knowledgeability

<hr> معنی : زیرک، با هوش، مطلع، بصیر، قابل درک، وارد بکار <hr> معانی دیگر : دانا، باخبر، آگاه، وارد، فاضل

معنی : زیرک، با هوش، مطلع، بصیر، قابل درک، وارد بکار معانی دیگر : دانا، باخبر، آگاه، وارد، فاضل

knowledgeable

knowledgeable person

knowledgeableness

knowledgeably

knowledgeless

<hr> دانسته، واثق، شناخته، شخیص، شناسا، معروف، اسم مفعول: know

دانسته، واثق، شناخته، شخیص، شناسا، معروف، اسم مفعول: know

known

known as

known in advance

known index

knows

knows himself

knows his place

knows how to take criticism

knows no limit

knows something about

knows them very well

knows what is in store for him

knows what's what

<hr> جان ناکس (اصلاح گر مذهبی ـ اسکاتلندی)

جان ناکس (اصلاح گر مذهبی ـ اسکاتلندی)

knox

<hr> شهر ناکس ویل (ایالت تنسی ـ امریکا)

شهر ناکس ویل (ایالت تنسی ـ امریکا)

knoxville

<hr> معنی : بند انگشت، برامدگی یا گره گیاه، قوزک پا یا پس زانوی چهار پایان، تسلیم شدن، مشت زدن <hr> معانی دیگر : بند انگشت (به ویژه آنکه دست را به انگشت وصل می کند)، کوژه، برجستگی بند انگشت، (مکانیک ـ هر چیز قوزک مانند) سگک، لولای مفصل، نوعی سگدست، لولای بنددار، سگدست فرمان، زانویی، (قصابی) زانو، قوزک پا (ی خوک یا گوسفند یا گاو)، پاچه، (جمع) پنجه بکس (brass knuckles هم می گویند)، (معماری ـ در بام های شیروانی چهار ترک) محل اتصال تیرهای شیروانی، با بند انگشت زدن یا تماس حاصل کردن یا فشار دادن، بند انگشت مخصوصا برامدگی پنج انگشت، قرحه روده، تن در دادن به

معنی : بند انگشت، برامدگی یا گره گیاه، قوزک پا یا پس زانوی چهار پایان، تسلیم شدن، مشت زدن معانی دیگر : بند انگشت (به ویژه آنکه دست را به انگشت وصل می کند)، کوژه، برجستگی بند انگشت، (مکانیک ـ هر چیز قوزک مانند) سگک، لولای مفصل، نوعی سگدست، لولای بنددار، سگدست فرمان، زانویی، (قصابی) زانو، قوزک پا (ی خ

knuckle

<hr> 1- (در تیله بازی) بند انگشتان را روی زمین قرار دادن 2- تقلا و کوشش کردن، جانفشانی کردن، سخت کوشیدن

1- (در تیله بازی) بند انگشتان را روی زمین قرار دادن 2- تقلا و کوشش کردن، جانفشانی کردن، سخت کوشیدن

knuckle down

knuckle down to work

<hr> معنی : بوکس باز، پنجه بوکس <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: brass knuckles

معنی : بوکس باز، پنجه بوکس معانی دیگر : رجوع شود به: brass knuckles

knuckle duster

<hr> معنی : لولای مفصلی، لولای بند دار <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) بند استخوان (به ویژه در انگشتان دست و پا)

معنی : لولای مفصلی، لولای بند دار معانی دیگر : (کالبدشناسی) بند استخوان (به ویژه در انگشتان دست و پا)

knuckle joint

knuckle sandwich

<hr> تسلیم شدن، زه زدن، ای والله گفتن، دست کشیدن

تسلیم شدن، زه زدن، ای والله گفتن، دست کشیدن

واژه های حرف "k" - انگلیسی به انگلیسی