انگلیسی به انگلیسی

laystall

<hr> (زن) غیر روحانی یا غیر کشیش، زنی که راهبه نیست، زن عامی

(زن) غیر روحانی یا غیر کشیش، زنی که راهبه نیست، زن عامی

laywoman

<hr> معنی : گدا، جذامی <hr> معانی دیگر : (نادر) آدم بیمار و گدا، آدم فقیر و جذامی

معنی : گدا، جذامی معانی دیگر : (نادر) آدم بیمار و گدا، آدم فقیر و جذامی

lazar

<hr> معنی : اسایشگاه بیماران فقیر وجذامی، قرنطینه <hr> معانی دیگر : اسایشگاه بیماران فقیر وجذامی، قرنطینه

معنی : اسایشگاه بیماران فقیر وجذامی، قرنطینه معانی دیگر : اسایشگاه بیماران فقیر وجذامی، قرنطینه

lazaret

<hr> کتلا علوم نظامى : انبار کوچک ناو علوم دریایى : انبار کوچک ناو

کتلا علوم نظامى : انبار کوچک ناو علوم دریایى : انبار کوچک ناو

lazarette

<hr> معنی : اسایشگاه بیماران فقیر وجذامی، قرنطینه <hr> معانی دیگر : (سابقا) بیمارستان بینوایان (به ویژه برای جذامیان و بیماران مبتلا به امراض مسری دیگر)، کشتی یا ساختمان برای جدا نگهداری این بیماران

معنی : اسایشگاه بیماران فقیر وجذامی، قرنطینه معانی دیگر : (سابقا) بیمارستان بینوایان (به ویژه برای جذامیان و بیماران مبتلا به امراض مسری دیگر)، کشتی یا ساختمان برای جدا نگهداری این بیماران

lazaretto

lazarian

lazarist

lazarists

lazarite

lazarites

<hr> معنی : جذامی، ایلعاذر، ادم مریض و فقیر <hr> معانی دیگر : (انجیل) ایلعازر، اما لازاروس (شاعر امریکایی)، اسم خاص ایلعاذر، ادم مری­ وفقیر

معنی : جذامی، ایلعاذر، ادم مریض و فقیر معانی دیگر : (انجیل) ایلعازر، اما لازاروس (شاعر امریکایی)، اسم خاص ایلعاذر، ادم مری­ وفقیر

lazarus

<hr> معنی : کاهل، تنبلی کردن <hr> معانی دیگر : کار نکردن، (معمولا با: away) وقت را به بطالت گذراندن

معنی : کاهل، تنبلی کردن معانی دیگر : کار نکردن، (معمولا با: away) وقت را به بطالت گذراندن

laze

lazily

laziness

lazio

<hr> معنی : لاجورد <hr> معانی دیگر : lazuli lapis لاجورد

معنی : لاجورد معانی دیگر : lazuli lapis لاجورد

lazuli

lazuline

<hr> (سنگ شناسی) لازولیت، سنگ لاجورد (سنگ آبگینه مانند به فرمول (mg,fe)al2(po4)2(oh))

(سنگ شناسی) لازولیت، سنگ لاجورد (سنگ آبگینه مانند به فرمول (mg,fe)al2(po4)2(oh))

lazulite

lazulitic

lazurite

<hr> معنی : سست، کند، تنبل، بطی ء، عاطل، درخورد تنبلی، کندرو <hr> معانی دیگر : تن آسا، تن پرور، هنجام، لتره، لش، کیار، سنگین و آهسته، رخوت انگیز، سست کننده، باکندی حرکت کردن، سست بودن

معنی : سست، کند، تنبل، بطی ء، عاطل، درخورد تنبلی، کندرو معانی دیگر : تن آسا، تن پرور، هنجام، لتره، لش، کیار، سنگین و آهسته، رخوت انگیز، سست کننده، باکندی حرکت کردن، سست بودن

lazy

lazy pupil

<hr> معنی : تنبل، ادم بطیء و کندرو <hr> معانی دیگر : (عامیانه) آدم تنبل، تنه لش

معنی : تنبل، ادم بطیء و کندرو معانی دیگر : (عامیانه) آدم تنبل، تنه لش

lazybones

lazzaro

<hr> مخفف: لیسانس ادبیات، پوند، (noun) سنگینی مسکوکات را سنجیدن

مخفف: لیسانس ادبیات، پوند، (noun) سنگینی مسکوکات را سنجیدن

<hr> مخفف: ناوچه ی نفر پیاده کن

مخفف: ناوچه ی نفر پیاده کن

<hr> مخفف: (در صفحه ی ساعت دیجیتال و غیره) صفحه ی نمایش کریستال مایع

مخفف: (در صفحه ی ساعت دیجیتال و غیره) صفحه ی نمایش کریستال مایع

<hr> مخفف: (فوتبال امریکایی) گوشه ی چپ، مخفف: (انجیل) لاویان، سفر لاویان <hr> le_ پسوند:، (فعل ساز) حاکی از حرکت یا عمل مکرر [babble یا sparkle]، (اسم ساز) مصغر، کوچک [icicle یا thimble]

مخفف: (فوتبال امریکایی) گوشه ی چپ، مخفف: (انجیل) لاویان، سفر لاویان le_ پسوند:، (فعل ساز) حاکی از حرکت یا عمل مکرر [babble یا sparkle]، (اسم ساز) مصغر، کوچک [icicle یا thimble]

<hr> لوکوربوزیه (مهندس معمار فرانسوی - زاده ی کشور سوئیس)

لوکوربوزیه (مهندس معمار فرانسوی - زاده ی کشور سوئیس)

le corbusier

le dernier cri

le duc anh

le mans

le monde

le petit prince

<hr> معنی : مرتع، چمن زار، علفزار، جلگه سبز، واحد اندازه طول نخ و ریسمان <hr> معانی دیگر : (شعر قدیم) مرغزار، معیار اندازه گیری درازای ریسمان و غیره (ریسمان پشمی: 80 یارد، نخ پنبه یا ابریشم: 120 یارد، پارچه کتانی: 300 یارد)، واحد اندازه طول ن&nbsp; و ریسمان، (noun) واحد اندازه طول نخ و ریسمان، چمنزار، علفزار، مرتع، جلگه سبز

معنی : مرتع، چمن زار، علفزار، جلگه سبز، واحد اندازه طول نخ و ریسمان معانی دیگر : (شعر قدیم) مرغزار، معیار اندازه گیری درازای ریسمان و غیره (ریسمان پشمی: 80 یارد، نخ پنبه یا ابریشم: 120 یارد، پارچه کتانی: 300 یارد)، واحد اندازه طول ن و ریسمان، (noun) واحد اندازه طول نخ و ریسمان، چمنزار، علفزار، مرتع،

<hr> معنی : صافی، شستن، از صافی گذراندن، صافی کردن <hr> معانی دیگر : آب شویی کردن یا شدن (برای جدا کردن مواد معدنی و غیره)، فروشویی کردن، کانه شویی کردن، (خاک - در اثر آب شویی) مواد مغذی خود را از دست دادن، فرو شست شدن، (با گذراندن از شن یا خاک و غیره) پالودن، بیزیدن، پالاییدن، حل و شسته و برده شدن، (اسباب سرند مانندی که برای به دست آوردن قلیاب و غیره خاکستر در آن می ریزیدند و فروشویی می کنند) پالایه، رجوع شود به: leech

معنی : صافی، شستن، از صافی گذراندن، صافی کردن معانی دیگر : آب شویی کردن یا شدن (برای جدا کردن مواد معدنی و غیره)، فروشویی کردن، کانه شویی کردن، (خاک - در اثر آب شویی) مواد مغذی خود را از دست دادن، فرو شست شدن، (با گذراندن از شن یا خاک و غیره) پالودن، بیزیدن، پالاییدن، حل و شسته و برده شدن، (اسباب سر

leach

leacher

<hr> معنی : راهنمایی، سبقت، رهبری، تقدم، سر پوش، مدرک، هدایت، راه آب، سرب، شاقول گلوله، پیش افت، سرب دار، رنگ سربی، بردن، سوق دادن، رهبری کردن، سرب پوش کردن، با سرب اندودن، بران داشتن، راهنمایی کردن، هدایت کردن <hr> معانی دیگر : راه را نشان دادن، جلو رفتن، کهبدی کردن، پیشگام شدن یا بودن، (با گرفتن دست یا افسار و غیره) بردن، به دنبال خود کشیدن، کشاندن، به دنبال رفتن، (آب یا بخار یا طناب و غیره را در لوله یا مسیر خاصی) راندن، رساندن، (از نظر سیاسی یا فکری و غیره) رهبری کردن، (قشون و غیره) فرماندهی کردن، سرپرستی کردن، رهبر بودن، سرکردگی کردن، سالاری کردن، پیشوایی کردن، موجب شدن، سبب بودن یا شدن، پیشگام بودن یا شدن، در جلو (صف و غیره) حرکت کردن، (ارکستر و غیره) رهبری کردن، در صدر قرار داشتن، (از همه) جلو بودن، اول بودن، گذراندن، تحمل کردن، به سر بردن، (در بازی ورق) آغاز کردن، دست را شروع کردن، کارت اول را انداختن یا برداشتن، بازی اول، سرانجامیدن، منتهی شدن به، رسیدن به، رفتن به، (مشت بازی) حمله یا بازی را آغاز کردن، ضربه ی نخست را زدن، ضربه ی اول، آغاز بازی، پیشگامی، پیشتازی، مثال، سرمشق، الگو، نمونه، مقام اول، پیشی، (هر چیزی که موجب کمک و راهنمایی شود) اشاره، کلید، سرنخ، سررشته، (در روزنامه یا بخش خبر از رادیو و تلویزیون و غیره) مهمترین (خبر یا رویداد)، داستان روز، (تئاتر و سینما و غیره) نقش اصلی، بازیگر اصلی، جلو (از دیگران)، مقدم، افسار، قلاده، مهار، رجوع شود به: leash، (در برف زار یا یخزار و غیره) راه باریک، (دستگاه های برقی: سیمی که برق را از یک بخش به بخش دیگر می رساند) سیم هادی، سیم رسانگر، سیم رابط، (کان شناسی) رگه، لایه ی فلزدار، چینه، سربی، سرب (نشان آن: pb، وزن اتمی: 207/19، عدد اتمی: 82، نقطه ی گداز: 327/4c، نقطه ی جوش: 1770c)، هر چیز سربی: شاقول، ژرفاسنج (گوی سربی متصل به ریسمان)، (انگلیس) آردواز سربی، سوفال سربی، بام پوش سربی، گلوله، پرتابه، مغز مداد، با سرب پوشاندن، وزنه سربی زدن به، سرب دار کردن، (سفالگری) لعاب سربی زدن به، (چاپ) میله ی سربی (برای فاصله گذاری و ستون بندی)، دارای میله ی سربی کردن، سرب گرفتن، راه اب

معنی : راهنمایی، سبقت، رهبری، تقدم، سر پوش، مدرک، هدایت، راه آب، سرب، شاقول گلوله، پیش افت، سرب دار، رنگ سربی، بردن، سوق دادن، رهبری کردن، سرب پوش کردن، با سرب اندودن، بران داشتن، راهنمایی کردن، هدایت کردن معانی دیگر : راه را نشان دادن، جلو رفتن، کهبدی کردن، پیشگام شدن یا بودن، (با گرفتن دست یا افسا

واژه های حرف "l" - انگلیسی به انگلیسی