انگلیسی به انگلیسی

make war

<hr> معنی : پیش رفتن <hr> معانی دیگر : 1- راه را (برای کسی) باز کردن، کنار رفتن 2- پیشرفت کردن

معنی : پیش رفتن معانی دیگر : 1- راه را (برای کسی) باز کردن، کنار رفتن 2- پیشرفت کردن

make way

make whoopee

<hr> وابسته به کار وقت گیر و بیهوده،وابسته به وقت کشی

وابسته به کار وقت گیر و بیهوده،وابسته به وقت کشی

make work

make yourself at home

<hr> معنی : سازنده، خالق <hr> معانی دیگر : کشنده ی چک یا سفته و غیره، (قدیمی) شاعر، (m بزرگ) خدا

معنی : سازنده، خالق معانی دیگر : کشنده ی چک یا سفته و غیره، (قدیمی) شاعر، (m بزرگ) خدا

maker

makes an impression

makes difficulties

makes no difference

makes no pretense

makes one wonder

makes one's blood boil

makes one's mouth water

makes sense

<hr> معنی : چاره، وسیله، بدلی، چاره موقتی <hr> معانی دیگر : سردستی، موقتی، چاره ی موقتی، ادم رذل

معنی : چاره، وسیله، بدلی، چاره موقتی معانی دیگر : سردستی، موقتی، چاره ی موقتی، ادم رذل

makeshift

<hr> معنی : چیز یا عضو مکمل، چیز اظافی <hr> معانی دیگر : پارسنگ، مقدار کمبودی که باید به وزن چیزی اضافه شود

معنی : چیز یا عضو مکمل، چیز اظافی معانی دیگر : پارسنگ، مقدار کمبودی که باید به وزن چیزی اضافه شود

makeweight

makhachkala

<hr> معنی : ترکیب، ساختمان، ساخت، مایه کامیابی <hr> معانی دیگر : عمل ساختن، خلق، ایجاد، تولید، فرآوری، علت موفقیت، راز پیشرفت، (جمع) خمیره، استعداد، لیاقت، ویژگی های لازم، مقدار یا میزان ساخته شده در یک وهله، عایدی <hr> making_ (انگلیس) پسوند: کننده، کن

معنی : ترکیب، ساختمان، ساخت، مایه کامیابی معانی دیگر : عمل ساختن، خلق، ایجاد، تولید، فرآوری، علت موفقیت، راز پیشرفت، (جمع) خمیره، استعداد، لیاقت، ویژگی های لازم، مقدار یا میزان ساخته شده در یک وهله، عایدی making_ (انگلیس) پسوند: کننده، کن

making

making a bonfire

making a camp

making a fool of oneself

making a living

making a match

making an appointment

making an effort

making an identikit

making contact

making faces

making friends

making holes

making its first steps

making known

making love

making noise

making peace between enemies

making profit

making someone laugh

making something out of nothing

making things worse

making up

making use

<hr> در آمد، دخل، سود، صفات لازم، شرایط لازم

در آمد، دخل، سود، صفات لازم، شرایط لازم

makings

makisu

makita corporation

makkah

<hr> (جانورشناسی) کوسه ی ماکو (کوسه ماهی جنس isurus که تند و خطرناک است)

(جانورشناسی) کوسه ی ماکو (کوسه ماهی جنس isurus که تند و خطرناک است)

واژه های حرف "m" - انگلیسی به انگلیسی