انگلیسی به انگلیسی

<hr> قطعه موسیقی مخصوص چهارتن خواننده یا نوازنده، گروه چهارتنی که قطعه ای رابسرایند

قطعه موسیقی مخصوص چهارتن خواننده یا نوازنده، گروه چهارتنی که قطعه ای رابسرایند

quartette

<hr> (ریاضی) چارین، درجه ی چهارم، درجهی چهارم a quartic equation معادلهی درجه چهارم

(ریاضی) چارین، درجه ی چهارم، درجهی چهارم a quartic equation معادلهی درجه چهارم

quartic

<hr> معنی : ربع کاغذی، در کاغذ های یک ربعی چاپ شده <hr> معانی دیگر : (کاغذ و کتاب)، قطع رحلی

معنی : ربع کاغذی، در کاغذ های یک ربعی چاپ شده معانی دیگر : (کاغذ و کتاب)، قطع رحلی

quarto

quarto sheet

<hr> معنی : کوارتز، سنگ چینی، درکوهی، الماس کوهی <hr> معانی دیگر : کوارتز (که نوع شفاف آن را در کوهی می نامند)

معنی : کوارتز، سنگ چینی، درکوهی، الماس کوهی معانی دیگر : کوارتز (که نوع شفاف آن را در کوهی می نامند)

quartz

quartz clock

<hr> (الکترونیک) بلور کوارتز، کریستال کوارتز

(الکترونیک) بلور کوارتز، کریستال کوارتز

quartz crystal

quartz glass

<hr> لامپ کوارتزی (که نور فرابنفش تولید می کند)

لامپ کوارتزی (که نور فرابنفش تولید می کند)

quartz lamp

<hr> معنی : سنگ شنی محتوی کوارتز <hr> معانی دیگر : ماسه سنگ کوارتزی، کوارتزیت

معنی : سنگ شنی محتوی کوارتز معانی دیگر : ماسه سنگ کوارتزی، کوارتزیت

quartzite

quartzose

<hr> (نجوم) دور اختر، کوازار

(نجوم) دور اختر، کوازار

quasar

<hr> معنی : باطل کردن، نقض کردن، له کردن، با ضربه زدن، الغا کردن <hr> معانی دیگر : (حقوق) باطل کردن، فسخ کردن، کنار گذاشتن، (اعلام جرم یا اتهام را) برطرف کردن، (شورش و بلوا و غیره) سرکوب کردن، منکوب کردن، نق­ کردن، فرو نشاندن

معنی : باطل کردن، نقض کردن، له کردن، با ضربه زدن، الغا کردن معانی دیگر : (حقوق) باطل کردن، فسخ کردن، کنار گذاشتن، (اعلام جرم یا اتهام را) برطرف کردن، (شورش و بلوا و غیره) سرکوب کردن، منکوب کردن، نق­ کردن، فرو نشاندن

quash

quashed

<hr> معنی : شبیه، شبه <hr> معانی دیگر : نیمه، تا حدی، وانمودین، وار، دیس، ظاهری، - نما، - واره، بصورت پیشوند نیز بکار رفته و بمعنی 'شبه ' و 'بظاهرشبیه ' است

معنی : شبیه، شبه معانی دیگر : نیمه، تا حدی، وانمودین، وار، دیس، ظاهری، - نما، - واره، بصورت پیشوند نیز بکار رفته و بمعنی 'شبه ' و 'بظاهرشبیه ' است

quasi

quasi judicial body

quasi judicial proceeding

quasi linear

quasi public company

quasiparticle

quass

quat

quatari

quater cousin

quatercentenary

<hr> معنی : چهار تایی، چهار واحدی، چهار عضوی <hr> معانی دیگر : (شیمی) ترکیب چهار بخشی (یا چهار عاملی)، چهار عنصری، آمیزه ی چهار جزئی، دارای یک اتم متصل به چهار اتم کربن، چهار کربنی، چهارگانه، چهارین، چهارم، چهارپاری، (زمین شناسی - q بزرگ) دوران چهارم (که شامل pleistocene و holocene است)، عدد چهار، دسته ی چهارتایی، چهارجزئی، دارای چهارجسم بسیط، شماره چهار، گروه چهارچیز

معنی : چهار تایی، چهار واحدی، چهار عضوی معانی دیگر : (شیمی) ترکیب چهار بخشی (یا چهار عاملی)، چهار عنصری، آمیزه ی چهار جزئی، دارای یک اتم متصل به چهار اتم کربن، چهار کربنی، چهارگانه، چهارین، چهارم، چهارپاری، (زمین شناسی - q بزرگ) دوران چهارم (که شامل pleistocene و holocene است)، عدد چهار، دسته ی چهار

quaternary

<hr> معنی : چهار، قسمت چهارگانه، بخش چهارگانه <hr> معانی دیگر : گروه چهارتایی، چهارپا، ورق کاغذی که چهار تاه خورده باشد

معنی : چهار، قسمت چهارگانه، بخش چهارگانه معانی دیگر : گروه چهارتایی، چهارپا، ورق کاغذی که چهار تاه خورده باشد

quaternion

<hr> معنی : رباعی، شعر چهار سطری <hr> معانی دیگر : (شعر) چهار سطری (با این قافیه: abab یا abba یا abcb)

معنی : رباعی، شعر چهار سطری معانی دیگر : (شعر) چهار سطری (با این قافیه: abab یا abba یا abcb)

quatrain

<hr> معنی : چهار گوشه، ارایش چهار پردهای، گل چهار گلبرگی <hr> معانی دیگر : (گل) چهار گلبرگی، (برگ) چهار برگچه ای، چهار ترک

معنی : چهار گوشه، ارایش چهار پردهای، گل چهار گلبرگی معانی دیگر : (گل) چهار گلبرگی، (برگ) چهار برگچه ای، چهار ترک

quatrefoil

<hr> کامپیوتر : یک برنامه صفحه گسترده

کامپیوتر : یک برنامه صفحه گسترده

quattro

<hr> معنی : قرن چهاردهم <hr> معانی دیگر : (ادبیات و هنر ایتالیا) قرن پانزدهم

معنی : قرن چهاردهم معانی دیگر : (ادبیات و هنر ایتالیا) قرن پانزدهم

quattrocento

<hr> معنی : ارتعاش، لرزش و تحریر صدا در اواز، ارتعاش داشتن، لرزاندن <hr> معانی دیگر : لرزیدن، مرتعش بودن، (صدای شخص) لرزان بودن، (آواز خواندن) تحریر، لرزانش، به صدای خود لرزانش یا تحریر دادن، با صدای لرزان گفتن یا خواندن، لرزش

معنی : ارتعاش، لرزش و تحریر صدا در اواز، ارتعاش داشتن، لرزاندن معانی دیگر : لرزیدن، مرتعش بودن، (صدای شخص) لرزان بودن، (آواز خواندن) تحریر، لرزانش، به صدای خود لرزانش یا تحریر دادن، با صدای لرزان گفتن یا خواندن، لرزش

quaver

quaverer

quavering

quaveringly

quavery

<hr> معنی : اسکله، دیوار ساحلی <hr> معانی دیگر : بارانداز (معمولا از بتون یا سنگ)

معنی : اسکله، دیوار ساحلی معانی دیگر : بارانداز (معمولا از بتون یا سنگ)

quay

<hr> اسکله ها، باراندازها، حقوق بندری، عوار­ گمرکی و دریایی

اسکله ها، باراندازها، حقوق بندری، عوار­ گمرکی و دریایی

quayage

<hr> زمین اطراف بارانداز

quayside

<hr> مخفف: استان کبک (در کانادا)

مخفف: استان کبک (در کانادا)

que pasa

<hr> معنی : فاحشه، دختر، بدکاره <hr> معانی دیگر : (قدیمی) زن سلیطه، زن ارقه، شهر آشوب، (قدیمی) فاحشه، روسپی، جنده، (اسکاتلند) دختر، زن بی شوهر

معنی : فاحشه، دختر، بدکاره معانی دیگر : (قدیمی) زن سلیطه، زن ارقه، شهر آشوب، (قدیمی) فاحشه، روسپی، جنده، (اسکاتلند) دختر، زن بی شوهر

quean

queasily

<hr> حالت تهوع، حالت قى، بهم خوردگى، (احساس ) سنگینى خوراک، ناراحتى

حالت تهوع، حالت قى، بهم خوردگى، (احساس ) سنگینى خوراک، ناراحتى

queasiness

<hr> معنی : تهوع اور، وسواسی، لطیف مزاج، زیاد دقیق <hr> معانی دیگر : تهوع آور، استفراغ آور، هراش انگیز، دچار تهوع، دچار دل به هم خوردگی، هراشیده، آدمی که زود دلش به هم می خورد یا دچار تهوع می شود، زود هراش (squeamish هم می گویند)، (مجازی) زود بیزار، بیزار، زده

معنی : تهوع اور، وسواسی، لطیف مزاج، زیاد دقیق معانی دیگر : تهوع آور، استفراغ آور، هراش انگیز، دچار تهوع، دچار دل به هم خوردگی، هراشیده، آدمی که زود دلش به هم می خورد یا دچار تهوع می شود، زود هراش (squeamish هم می گویند)، (مجازی) زود بیزار، بیزار، زده

queasy

<hr> معنی : استان ' کبک ' در مشرق کانادا <hr> معانی دیگر : استان کبک (در شرق کانادا - مرکز: شهر کبک - مخفف: pq یا 1540668 - que کیلومترمربع)

معنی : استان ' کبک ' در مشرق کانادا معانی دیگر : استان کبک (در شرق کانادا - مرکز: شهر کبک - مخفف: pq یا 1540668 - que کیلومترمربع)

واژه های حرف "q" - انگلیسی به انگلیسی