انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : بیمارستان، اطاق افسران <hr> معانی دیگر : (کشتی جنگی) باشگاه افسران، اتاق افسران، سالن بیماران، اطاق افسران در کشتی جنگی

معنی : بیمارستان، اطاق افسران معانی دیگر : (کشتی جنگی) باشگاه افسران، اتاق افسران، سالن بیماران، اطاق افسران در کشتی جنگی

wardroom

<hr> معنی : سرپرستی، قیمومت، اداره و یا مقام قیمومت <hr> معانی دیگر : (به ویژه برای کودکان و محجوران) قیمومت، استوری

معنی : سرپرستی، قیمومت، اداره و یا مقام قیمومت معانی دیگر : (به ویژه برای کودکان و محجوران) قیمومت، استوری

wardship

<hr> معنی : جنس، اجناس، کالای فروشی، متاع، کالا، اگاه، حذر کردن <hr> معانی دیگر : (معمولا جمع) کالا (به ویژه در مغازه)، جنس (اجناس)، فرآورده، محصول، افزار، ابزار، وسیله، (معمولا در ترکیب) - آلات، ظروف سفال، سفالینه، خدمت (خدمات)، اثر (آثار) ادبی یا هنری، (انگلیس) سیب زمینی درشت، پارچه، منسوج، (به ویژه شکار) پاییدن (و احتراز کردن)، مواظب بودن (برای اجتناب یا تعقیب)، (قدیمی)، رجوع شود به: aware، باخبر، مطلع، هشیار، گوش بزنگ، محتاط، دور نگر، با پروا، (اسکاتلند و شمال انگلیس) هدر دادن، حرام کردن، پرهیز کردن از

معنی : جنس، اجناس، کالای فروشی، متاع، کالا، اگاه، حذر کردن معانی دیگر : (معمولا جمع) کالا (به ویژه در مغازه)، جنس (اجناس)، فرآورده، محصول، افزار، ابزار، وسیله، (معمولا در ترکیب) - آلات، ظروف سفال، سفالینه، خدمت (خدمات)، اثر (آثار) ادبی یا هنری، (انگلیس) سیب زمینی درشت، پارچه، منسوج، (به ویژه شکار) پ

ware

<hr> معنی : مخزن، انبار کالا، انبار گمرک، مکان انباره، بارخانه، انبار کردن <hr> معانی دیگر : (کالا و فرآورده) انبار، نهندره، کالاسرای، (انگلیس) فروشگاه بزرگ، فروشگاه عمده فروشی، تیمچه، در کالاسرای گذاشتن

معنی : مخزن، انبار کالا، انبار گمرک، مکان انباره، بارخانه، انبار کردن معانی دیگر : (کالا و فرآورده) انبار، نهندره، کالاسرای، (انگلیس) فروشگاه بزرگ، فروشگاه عمده فروشی، تیمچه، در کالاسرای گذاشتن

warehouse

warehouse club

warehoused

warehouseman

warehouser

<hr> معنی : مخزن، انبار کالا، انبار گمرک، بارخانه <hr> معانی دیگر : اتاق یا محل نمایش کالاهای فروشی، نمایشگاه کالا، warehouse انبار کردن، مخزن، انبار گمرک، انبارکالا، بارخانه

معنی : مخزن، انبار کالا، انبار گمرک، بارخانه معانی دیگر : اتاق یا محل نمایش کالاهای فروشی، نمایشگاه کالا، warehouse انبار کردن، مخزن، انبار گمرک، انبارکالا، بارخانه

wareroom

wares

warez

<hr> معنی : نزاع، جنگ، محاربه، زد و خورد، جنگاوری <hr> معانی دیگر : جنگ پردازی، مبارزه، پیکار، ستیز

معنی : نزاع، جنگ، محاربه، زد و خورد، جنگاوری معانی دیگر : جنگ پردازی، مبارزه، پیکار، ستیز

warfare

<hr> (نام بازرگانی)، (مرگ موش بی رنگ و بی بو و بلورین: c19h16o4 ) وارفارین

(نام بازرگانی)، (مرگ موش بی رنگ و بی بو و بلورین: c19h16o4 ) وارفارین

warfarin

<hr> معنی : کلاهک <hr> معانی دیگر : (بمب و موشک و غیره) کلاهک، قسمتی از موشک که حاوی مواد منفجره میباشد، قسمت قابل انفجار اژدرکه هنگام مشق کردن برداشته میشود، سراژدر

معنی : کلاهک معانی دیگر : (بمب و موشک و غیره) کلاهک، قسمتی از موشک که حاوی مواد منفجره میباشد، قسمت قابل انفجار اژدرکه هنگام مشق کردن برداشته میشود، سراژدر

warhead

<hr> اندی وارهول (نقاش و فیلمبردار امریکایی)

اندی وارهول (نقاش و فیلمبردار امریکایی)

warhol

waribashi

<hr> معنی : از روی احتیاط، با احتیاط، محتاطانه <hr> معانی دیگر : با دقت، با هشیاری، wariness از روی احتیاط، احتیاط کار

معنی : از روی احتیاط، با احتیاط، محتاطانه معانی دیگر : با دقت، با هشیاری، wariness از روی احتیاط، احتیاط کار

warily

<hr> معنی : از روی احتیاط، احتیاط کاری <hr> معانی دیگر : احتیاط، دقت، هشیاری، warily از روی احتیاط، محتاطانه، احتیاط کار، بااحتیاط

معنی : از روی احتیاط، احتیاط کاری معانی دیگر : احتیاط، دقت، هشیاری، warily از روی احتیاط، محتاطانه، احتیاط کار، بااحتیاط

wariness

warks

<hr> معاف از جنگ، بدون جنگ، بی محاربه

معاف از جنگ، بدون جنگ، بی محاربه

warless

<hr> معنی : ستیزه جو، ستیز گر، جنگی، جنگ دوست، رزمجو، امادهجنگ <hr> معانی دیگر : ستیزه جوی، پیکارگرای، پیکارپرست، جنگ طلبانه، ستیزگرانه، رزمی

معنی : ستیزه جو، ستیز گر، جنگی، جنگ دوست، رزمجو، امادهجنگ معانی دیگر : ستیزه جوی، پیکارگرای، پیکارپرست، جنگ طلبانه، ستیزگرانه، رزمی

warlike

warlike stores

<hr> معنی : غول پیکر، پست و فریبنده، زن جادو گر و ساحر <hr> معانی دیگر : ساحر، جادوگر، خائن، پیمان شکن

معنی : غول پیکر، پست و فریبنده، زن جادو گر و ساحر معانی دیگر : ساحر، جادوگر، خائن، پیمان شکن

warlock

<hr> معنی : خیلتاش، جنگ سالار، افسر عالی رتبه ارتش، فرمانده ارتشی <hr> معانی دیگر : سردار، سپهسالار، فرمانروا

معنی : خیلتاش، جنگ سالار، افسر عالی رتبه ارتش، فرمانده ارتشی معانی دیگر : سردار، سپهسالار، فرمانروا

warlord

<hr> معنی : گرم، صمیمی، غیور، با حرارت، گرم کردن، گرم شدن <hr> معانی دیگر : گرم (در مقایسه با: داغ hot)، مهرآمیز، محبت آمیز، صمیمانه، آتشی مزاج، زودخشم، بد خلق، با گرمی، به طور گرم، گرم کردن یا شدن، (با: to یا toward) مهربان شدن، مهرورزیدن، محبت کردن، همدردی کردن، ملاطفت کردن، قوت قلب دادن، امیدوار کردن، اشتیاق نشان دادن، شور نشان دادن، پرهیجان، هیجان انگیز، پر حرارت، پر جنب و جوش، شورانگیز، پر شور، عاشقانه، شهوت انگیز، شهوتران، (رنگ) دارای سایه رنگ زرد یا نارنجی یا قرمز، چشم نواز، مطبوع، شاد، (بو و غیره) تند، تازه بجا گذاشته، گرمسازی، گرمی، خونگرم

معنی : گرم، صمیمی، غیور، با حرارت، گرم کردن، گرم شدن معانی دیگر : گرم (در مقایسه با: داغ hot)، مهرآمیز، محبت آمیز، صمیمانه، آتشی مزاج، زودخشم، بد خلق، با گرمی، به طور گرم، گرم کردن یا شدن، (با: to یا toward) مهربان شدن، مهرورزیدن، محبت کردن، همدردی کردن، ملاطفت کردن، قوت قلب دادن، امیدوار کردن، اشتی

warm

warm bed system

<hr> bloodedness warm خونگرم، با روح، خونگرمی، مهربانی، (جانور) خونگرم، (آدم) خونگرم، مهربان، پر عاطفه، زودجوش

bloodedness warm خونگرم، با روح، خونگرمی، مهربانی، (جانور) خونگرم، (آدم) خونگرم، مهربان، پر عاطفه، زودجوش

warm blooded

warm boot

warm clothes

warm colors

warm congratulations

warm encouragement

warm feeling

<hr> معنی : جبهه هوای گرم <hr> معانی دیگر : (هوا شناسی) جبهه ی هوای گرم

معنی : جبهه هوای گرم معانی دیگر : (هوا شناسی) جبهه ی هوای گرم

warm front

warm greetings

warm heart

<hr> دلسوز، بامحبت، مهربان، رئوف، خونگرم، دلسوز، با محبت، مهربانی، خونگرمی

دلسوز، بامحبت، مهربان، رئوف، خونگرم، دلسوز، با محبت، مهربانی، خونگرمی

warm hearted

warm meal

warm reception

warm recommendation

warm regards

warm sector

warm the bench

warm to one's work

warm undershirt

<hr> معنی : دست گرمی بازی کردن <hr> معانی دیگر : گرم کردن یا شدن، (قبل از مسابقه یا ورزش و غیره) آماده سازی، نرمش، گرم سازی بدن، قبل از بازی حرکت کردن و خود را گرم نمودن

معنی : دست گرمی بازی کردن معانی دیگر : گرم کردن یا شدن، (قبل از مسابقه یا ورزش و غیره) آماده سازی، نرمش، گرم سازی بدن، قبل از بازی حرکت کردن و خود را گرم نمودن

واژه های حرف "w" - انگلیسی به انگلیسی