انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : غربی، باختری، مغربی، وابسته به مغرب یا باختر <hr> معانی دیگر : از جانب غرب، باختر سوی، (باد) غرب وزان، (w بزرگ) وابسته به کلیسای کاتولیک، (w بزرگ) وابسته به نیمکره ی غربی، وابسته به بلوک غرب (یا کشورهای اروپای غربی و امریکا)، (فیلم) وسترن، (خوراکپزی) املت دارای فلفل سبز

معنی : غربی، باختری، مغربی، وابسته به مغرب یا باختر معانی دیگر : از جانب غرب، باختر سوی، (باد) غرب وزان، (w بزرگ) وابسته به کلیسای کاتولیک، (w بزرگ) وابسته به نیمکره ی غربی، وابسته به بلوک غرب (یا کشورهای اروپای غربی و امریکا)، (فیلم) وسترن، (خوراکپزی) املت دارای فلفل سبز

western

<hr> استان استرالیای غربی (در استرالیا)

استان استرالیای غربی (در استرالیا)

western australia

western bloc

western carmel

<hr> کلیسای کاتولیک، کلیسای غربی (در برابر کلیسای ارتدکس یا شرقی)

کلیسای کاتولیک، کلیسای غربی (در برابر کلیسای ارتدکس یا شرقی)

western church

western civilization

western europe

western galilee

<hr> معنی : نیمکره غربی <hr> معانی دیگر : نیمکره ی غربی، امریکای شمالی و جنوبی (گاهی شامل اروپای غربی نیز می شود)

معنی : نیمکره غربی معانی دیگر : نیمکره ی غربی، امریکای شمالی و جنوبی (گاهی شامل اروپای غربی نیز می شود)

western hemisphere

western lifestyle

western omelet

western oregon university

<hr> صحرای غربی (سابقا: spanish sahara - امروزه بخشی از مراکش است)

صحرای غربی (سابقا: spanish sahara - امروزه بخشی از مراکش است)

western sahara

<hr> کشور ساموآی غربی (در جنوب اقیانوس آرام - پایتخت: آپیا apia)

کشور ساموآی غربی (در جنوب اقیانوس آرام - پایتخت: آپیا apia)

western samoa

western shore

<hr> (در اورشلیم) دیوار غربی، دیوار ندبه

(در اورشلیم) دیوار غربی، دیوار ندبه

western wall

western wall plaza

<hr> معنی : باختری، وابسته به مغرب یا باختر <hr> معانی دیگر : اهل بلوک غرب، اهل کشورهای غربی، (شخص) غربی، western باختری، غربی

معنی : باختری، وابسته به مغرب یا باختر معانی دیگر : اهل بلوک غرب، اهل کشورهای غربی، (شخص) غربی، western باختری، غربی

westerner

westernise

westernised

<hr> (واژه یا اصطلاح و غیره) مصطلح در باختر (به ویژه باختر ایالات متحده)

(واژه یا اصطلاح و غیره) مصطلح در باختر (به ویژه باختر ایالات متحده)

westernism

<hr> غرب گرایی، فرنگی مابی، پیروی از تمدن مغرب زمین

غرب گرایی، فرنگی مابی، پیروی از تمدن مغرب زمین

westernization

<hr> (از نظر شخصیت و آداب و غیره) غربی کردن، باختر گرای کردن، غربی کردن، غربی شدن، تمدن غربی را پذیرفتن

(از نظر شخصیت و آداب و غیره) غربی کردن، باختر گرای کردن، غربی کردن، غربی شدن، تمدن غربی را پذیرفتن

westernize

westernized

<hr> معنی : غربی ترین، واقع در منتهی الیه غرب <hr> معانی دیگر : باختری ترین بخش، (در) غربی ترین جا

معنی : غربی ترین، واقع در منتهی الیه غرب معانی دیگر : باختری ترین بخش، (در) غربی ترین جا

westernmost

westham

westin

<hr> حرکت در جهت غرب، مسیر غربی

حرکت در جهت غرب، مسیر غربی

westing

<hr> جورج وستینگهاوس (مخترع امریکایی)

جورج وستینگهاوس (مخترع امریکایی)

westinghouse

<hr> محله ی وست مینستر (در شهر لندن)

محله ی وست مینستر (در شهر لندن)

westminster

westmorland

<hr> سرزمین وستفالیا (در شمال غربی آلمان)

سرزمین وستفالیا (در شمال غربی آلمان)

westphalia

<hr> معنی : در جهت مغرب، بسوی باختر، بطرف مغرب <hr> معانی دیگر : به سوی باختر، باختر سوی، غربی، باختری، westwards بسوی باختر

معنی : در جهت مغرب، بسوی باختر، بطرف مغرب معانی دیگر : به سوی باختر، باختر سوی، غربی، باختری، westwards بسوی باختر

westward

<hr> به سوی باختر، باختر سوی، باختری، غربی، غربی از باختر، از جهت غرب

به سوی باختر، باختر سوی، باختری، غربی، غربی از باختر، از جهت غرب

westwardly

<hr> معنی : در جهت مغرب، بسوی باختر، بطرف مغرب <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: westward، westward بسوی باختر

معنی : در جهت مغرب، بسوی باختر، بطرف مغرب معانی دیگر : رجوع شود به: westward، westward بسوی باختر

westwards

westwood

<hr> معنی : رطوبت، تری، اشکبار، خیس، مرطوب، تر، بارانی، خیس خوردن، مرطوب کردن، خیس کردن، خیساندن، تر کردن، نمناک کردن <hr> معانی دیگر : مه آلود، ابر گرفته، نم دار، هنوز خشک نشده، به کمک آب، با آب، همراه با آب، هوای بارانی، خیس کردن یا شدن، تر کردن یا شدن، (در بستر خواب) شاشیدن، (رختخواب را) خیس کردن، شیری، شیرده، (امریکا) شهر یا ناحیه ای که فروش و مصرف مشروب الکلی در آن آزاد بود، طرفدار آزادی مشروبات الکلی، (انگلیس - عامیانه) بی عرضه، ریقو، بی بو و خاصیت، (انگلیس) محافظه کار، میانه رو، آبیدن، (انگلیس ـ عامیانه) مشروب الکلی

معنی : رطوبت، تری، اشکبار، خیس، مرطوب، تر، بارانی، خیس خوردن، مرطوب کردن، خیس کردن، خیساندن، تر کردن، نمناک کردن معانی دیگر : مه آلود، ابر گرفته، نم دار، هنوز خشک نشده، به کمک آب، با آب، همراه با آب، هوای بارانی، خیس کردن یا شدن، تر کردن یا شدن، (در بستر خواب) شاشیدن، (رختخواب را) خیس کردن، شیری، شی

wet bargain

<hr> (عامیانه) بی تجربه، ناشی، بچه مچه، چلغوز

(عامیانه) بی تجربه، ناشی، بچه مچه، چلغوز

wet behind the ears

<hr> معنی : مایه یاس، نا امید کردن <hr> معانی دیگر : پتوی خیس (که برای خاموش کردن آتش به کار می رود)، پتوی خیسی که برای خاموش کردن اتش بکار رود

معنی : مایه یاس، نا امید کردن معانی دیگر : پتوی خیس (که برای خاموش کردن آتش به کار می رود)، پتوی خیسی که برای خاموش کردن اتش بکار رود

wet blanket

wet bob

wet canteen

<hr> (پیل ولتا voltaic cell) برقکافه ی آبی، الکترولیت مایع

(پیل ولتا voltaic cell) برقکافه ی آبی، الکترولیت مایع

واژه های حرف "w" - انگلیسی به انگلیسی