انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : چکچکی، سنبله گندم <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) چکچکی (انواع پرندگان پا دراز جنس oenanthe به ویژه گونه ی oenanthe oenanthe)

معنی : چکچکی، سنبله گندم معانی دیگر : (جانور شناسی) چکچکی (انواع پرندگان پا دراز جنس oenanthe به ویژه گونه ی oenanthe oenanthe)

wheatear

<hr> معنی : گندم گون، وابسته به گندم، برنگ گندم <hr> معانی دیگر : ساخته شده از گندم یا آرد گندم، گندمی

معنی : گندم گون، وابسته به گندم، برنگ گندم معانی دیگر : ساخته شده از گندم یا آرد گندم، گندمی

wheaten

<hr> فیلیس ویتلی (شاعر آمریکایی)

فیلیس ویتلی (شاعر آمریکایی)

wheatley

wheatmeal

<hr> (برق) مدار وتستون، پل وتستون

(برق) مدار وتستون، پل وتستون

wheatstone bridge

<hr> (ندای حاکی از خوشنودی یا هیجان) واه !، های های !، به !، هاها!، صدای سوت خفیف در مواقع خوشحالی

(ندای حاکی از خوشنودی یا هیجان) واه !، های های !، به !، هاها!، صدای سوت خفیف در مواقع خوشحالی

whee

<hr> معنی : چاپلوسی کردن، گول زدن، ریشخند کردن، خر کردن <hr> معانی دیگر : ناز (کسی را) کشیدن، نوازیدن، (با نوازش و چرب زبانی) وادار کردن، رنگ کردن (کسی را)

معنی : چاپلوسی کردن، گول زدن، ریشخند کردن، خر کردن معانی دیگر : ناز (کسی را) کشیدن، نوازیدن، (با نوازش و چرب زبانی) وادار کردن، رنگ کردن (کسی را)

wheedle

wheedler

<hr> معنی : دور، چرخ، چرخش، رل ماشین، گرداندن، چرخیدن <hr> معانی دیگر : اراده، (مجازی) عامل پیشرفت یا تحرک، جنبانه، گردش، چرخ زنی، (روی چرخ) بردن یا حرکت دادن یا رفتن، چرخدار کردن، دور زدن، گردیدن، چرخ زدن، (معمولا با: about) تغییر مسیر یا روش دادن، در جهت مخالف رفتن، برگرداندن، برگشتن، هر چیز چرخ مانند، چرخه، گردونه، چرخ و فلک، (قرون وسطی) چرخ شکنجه، (عامیانه) دوچرخه، (خودمانی - جمع) اتومبیل، مخفف: potter's wheel و spinning wheel و steering wheel، (قمار) چرخ رولت (roulette wheel هم می گویند)، (قایق و کشتی) فرمان، چرخ سکان، (امریکا - خودمانی) آدم با نفوذ، کله گنده (big wheel هم می گویند)، (قدیمی) برگردان شعر، چرخاندن، به گردش در آوردن

معنی : دور، چرخ، چرخش، رل ماشین، گرداندن، چرخیدن معانی دیگر : اراده، (مجازی) عامل پیشرفت یا تحرک، جنبانه، گردش، چرخ زنی، (روی چرخ) بردن یا حرکت دادن یا رفتن، چرخدار کردن، دور زدن، گردیدن، چرخ زدن، (معمولا با: about) تغییر مسیر یا روش دادن، در جهت مخالف رفتن، برگرداندن، برگشتن، هر چیز چرخ مانند، چرخه

wheel

wheel and axle

wheel clamp

<hr> (گاری یا کالسکه و غیره دارای چند اسب) اسب جلو چرخ، اسب چر&nbsp; کش، اسب نزدیک چر

(گاری یا کالسکه و غیره دارای چند اسب) اسب جلو چرخ، اسب چر کش، اسب نزدیک چر

wheel horse

wheel landing

<hr> 1- چرخ سرنوشت 2- فراز و نشیب زندگانی

1- چرخ سرنوشت 2- فراز و نشیب زندگانی

wheel of fortune

wheel shaped

<hr> معنی : چرخ دستی، چرخ خاک کشی <hr> معانی دیگر : فرقون، چر&nbsp; خاک کشی، چر&nbsp; دستی، فرقان، با چر&nbsp; دستی یا چر&nbsp;خاک کشی حمل کردن

معنی : چرخ دستی، چرخ خاک کشی معانی دیگر : فرقون، چر خاک کشی، چر دستی، فرقان، با چر دستی یا چر خاک کشی حمل کردن

wheelbarrow

<hr> طول وسیله ی نقلیه از محور چرخ جلو تا محور چرخ عقب، فاصله ی دو محور، فاصله محوری، فاصله بین محور جلو و محور عقب اتومبیل برحسب اینچ

طول وسیله ی نقلیه از محور چرخ جلو تا محور چرخ عقب، فاصله ی دو محور، فاصله محوری، فاصله بین محور جلو و محور عقب اتومبیل برحسب اینچ

wheelbase

<hr> معنی : صندلی چرخ دار <hr> معانی دیگر : چرخک، نشین بر، صندلی چر&nbsp; دار، صندلی چر&nbsp; دار که برای بردن مردم بیماربکارمیبرند

معنی : صندلی چرخ دار معانی دیگر : چرخک، نشین بر، صندلی چر دار، صندلی چر دار که برای بردن مردم بیماربکارمیبرند

wheelchair

<hr> معنی : چرخ دار <hr> معانی دیگر : (در ترکیب) - چرخه، رجوع شود به: wheel horse، چر&nbsp;دار، درترکیب چرخه

معنی : چرخ دار معانی دیگر : (در ترکیب) - چرخه، رجوع شود به: wheel horse، چر دار، درترکیب چرخه

wheeled

<hr> معنی : گردنده، چرخنده، چرخ دار، دور زننده <hr> معانی دیگر : (در ترکیب) دارای تعداد یا نوع بخصوصی چرخ، چرخان، رجوع شود به: wheel horse، چر&nbsp; دار

معنی : گردنده، چرخنده، چرخ دار، دور زننده معانی دیگر : (در ترکیب) دارای تعداد یا نوع بخصوصی چرخ، چرخان، رجوع شود به: wheel horse، چر دار

wheeler

<hr> (امریکا - خودمانی) اهل زد و بند، دست اندرکار معاملات سیاسی و غیره، کار چاق کن (سیاسی و غیره)

(امریکا - خودمانی) اهل زد و بند، دست اندرکار معاملات سیاسی و غیره، کار چاق کن (سیاسی و غیره)

wheeler dealer

wheelhouse

<hr> (شیرینکاری روی دوچرخه و موتورسیکلت و غیره) راندن روی چرخ عقب (درحالی که چرخ جلو در هوا است)، تک چرخ

(شیرینکاری روی دوچرخه و موتورسیکلت و غیره) راندن روی چرخ عقب (درحالی که چرخ جلو در هوا است)، تک چرخ

wheelie

wheeling and dealing

wheelless

<hr> معنی : دوچرخه سوار، راننده، شراعبان، شوفر اتومبیل <hr> معانی دیگر : (نادر)، سکاندار (wheelsman هم می گویند)، wheelsman راننده

معنی : دوچرخه سوار، راننده، شراعبان، شوفر اتومبیل معانی دیگر : (نادر)، سکاندار (wheelsman هم می گویند)، wheelsman راننده

wheelman

wheels

<hr> کنش و واکنش عوامل متعدد و مخفی در یک امر

کنش و واکنش عوامل متعدد و مخفی در یک امر

wheels within wheels

<hr> معنی : چرخ ساز <hr> معانی دیگر : (کسی که چرخ و وسیله ی نقلیه ی چرخدار می سازد یا تعمیر می کند) چرخساز، گاری ساز، چرخگر، چر&nbsp; ساز

معنی : چرخ ساز معانی دیگر : (کسی که چرخ و وسیله ی نقلیه ی چرخدار می سازد یا تعمیر می کند) چرخساز، گاری ساز، چرخگر، چر ساز

wheelwright

<hr> معنی : خس خس، خس خس کردن، با صدا نفس کشیدن <hr> معانی دیگر : (سینه یا صدا و غیره) خس خس کردن

معنی : خس خس، خس خس کردن، با صدا نفس کشیدن معانی دیگر : (سینه یا صدا و غیره) خس خس کردن

wheeze

wheeziness

wheezing

wheezingly

<hr> معنی : دارای صدای خرخر، خس خس یا خر خر کننده <hr> معانی دیگر : (سینه یا صدا و غیره) خس خسی، خس خس دار، همراه با خس خس

معنی : دارای صدای خرخر، خس خس یا خر خر کننده معانی دیگر : (سینه یا صدا و غیره) خس خسی، خس خس دار، همراه با خس خس

wheezy

<hr> معنی : دانه، کورک، جوش، صدف حلزونی <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) صدف حلزونی (انواع صدف های درشت دریایی که خوراکی هستند به ویژه از تیره ی buccinidae)

معنی : دانه، کورک، جوش، صدف حلزونی معانی دیگر : (جانور شناسی) صدف حلزونی (انواع صدف های درشت دریایی که خوراکی هستند به ویژه از تیره ی buccinidae)

whelk

whelked

<hr> معنی : احاطه کردن، غرق کردن، چپه کردن <hr> معانی دیگر : مغروق کردن، فرا گرفتن، پوشاندن، منکوب کردن

معنی : احاطه کردن، غرق کردن، چپه کردن معانی دیگر : مغروق کردن، فرا گرفتن، پوشاندن، منکوب کردن

whelm

<hr> معنی : بچه، توله، بچهحیوان، توله سگ، بچه هرنوع حیوان گوشتخوار، توله زاییدن <hr> معانی دیگر : (تحقیرآمیز) کودک، تخم جن، جوانک، بچه سگ، سگ توله، (شیر و پلنگ و خرس و گرگ و غیره) بچه، (چرخ دندانه دار یا زنجیر خور) دندانه، (معمولا جمع - چرخ چاه و دوار کشتی و غیره) تخته ی طولی، میله ی طولی، رجوع شود به: sprocket

معنی : بچه، توله، بچهحیوان، توله سگ، بچه هرنوع حیوان گوشتخوار، توله زاییدن معانی دیگر : (تحقیرآمیز) کودک، تخم جن، جوانک، بچه سگ، سگ توله، (شیر و پلنگ و خرس و گرگ و غیره) بچه، (چرخ دندانه دار یا زنجیر خور) دندانه، (معمولا جمع - چرخ چاه و دوار کشتی و غیره) تخته ی طولی، میله ی طولی، رجوع شود به: sprock

whelp

<hr> معنی : چون، وقتی که، کی، موقعی که، در موقع، چه وقت <hr> معانی دیگر : چه هنگام، در چه شرایطی، در چه هنگام، در چه مورد (یا موارد)، هنگامی که، در ایامی که، (در) دورانی که، (در) طی، (زمانی) که، به مجرد اینکه، تا، هرگاه، هر وقت، اگر، درحالی که

معنی : چون، وقتی که، کی، موقعی که، در موقع، چه وقت معانی دیگر : چه هنگام، در چه شرایطی، در چه هنگام، در چه مورد (یا موارد)، هنگامی که، در ایامی که، (در) دورانی که، (در) طی، (زمانی) که، به مجرد اینکه، تا، هرگاه، هر وقت، اگر، درحالی که

when

when evening falls

when he was young

<hr> خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو

خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو

when in rome do as the romans do

when it rains it pours

when my ship comes in

when occasion arises

<hr> when the cat's away, the mice will play گربه که نیست موش ها بازی می کنند، در غیاب رئیس زیردستانش جولان می دهند

when the cat's away, the mice will play گربه که نیست موش ها بازی می کنند، در غیاب رئیس زیردستانش جولان می دهند

واژه های حرف "w" - انگلیسی به انگلیسی