فرهنگ فارسی

بادگیر شیشه

<hr> مترادف بادی : منسوب به باد ، آغازگر ، آفریننده، خالق ، آغاز، ابتدا، اوان، اول، شروع ، دایم، همیشه <hr> متضاد بادی : آبی، خاکی، ناری، خاتم، مخلوق، انتها، پایان

مترادف بادی : منسوب به باد ، آغازگر ، آفریننده، خالق ، آغاز، ابتدا، اوان، اول، شروع ، دایم، همیشه متضاد بادی : آبی، خاکی، ناری، خاتم، مخلوق، انتها، پایان

بادی

بادی النظر

بادی های برنجی

بادی های چوبی

بادیار

بادیان

بادیان ختائی

بادیان رومی

بادیان رومی انیسون

بادیان رومی1

بادیان رومی2

<hr> مترادف بادیانت : دیندار، مؤمن، متدین، متقی <hr> متضاد بادیانت : بی دیانت

مترادف بادیانت : دیندار، مؤمن، متدین، متقی متضاد بادیانت : بی دیانت

بادیانت

بادیج

بادید

بادید امدن

بادید اوردن

بادید کردن

بادیدار

بادیر

بادیز

بادیس

بادین اوا

<hr> مترادف بادیه : بیابان، تیه، صحرا، فلات، وادی، هامون، ظرف، کاسه <hr> متضاد بادیه : آبادی، شهر <hr> برابر پارسی : بیابان، دشت، هامون

مترادف بادیه : بیابان، تیه، صحرا، فلات، وادی، هامون، ظرف، کاسه متضاد بادیه : آبادی، شهر برابر پارسی : بیابان، دشت، هامون

بادیه

بادیه اشام

بادیه النمل

<hr> مترادف بادیه نشین : بادیه گرد، بیابان نشین، چادرنشین، صحراگرد، صحرانشین <hr> متضاد بادیه نشین : شهرنشین، آبادی نشین

مترادف بادیه نشین : بادیه گرد، بیابان نشین، چادرنشین، صحراگرد، صحرانشین متضاد بادیه نشین : شهرنشین، آبادی نشین

بادیه نشین

بادیه ٔ حجاز

بادیه ٔ غول

بادیه ٔ غول دار

بادیه ٔ محن

بادیه پیمائی

بادیه پیمای

بادیه گرد

بادیوس

باذ

باذ افراه

باذ اورد

باذان

باذان بن ساسان

باذان فیروز

باذخ

باذغس

<hr> مترادف باذل : بخشنده، سخی، بذل کننده، بادبدست، فراخ دست ، کم دهش، نابخشنده <hr> متضاد باذل : ممسک، خسیس، کنس

مترادف باذل : بخشنده، سخی، بذل کننده، بادبدست، فراخ دست ، کم دهش، نابخشنده متضاد باذل : ممسک، خسیس، کنس

واژه های حرف "ب" - فرهنگ فارسی