بدعیه

<hr> مترادف بدفرجام : بدانجام، بدعاقبت <hr> متضاد بدفرجام : عاقبت به خیر، نیک فرجام

مترادف بدفرجام : بدانجام، بدعاقبت متضاد بدفرجام : عاقبت به خیر، نیک فرجام

بدفرجام

<hr> مترادف بدفعل : بدکردار، بدکنش ، بدعمل، بدفعال، بدکار <hr> متضاد بدفعل : نیک کردار

مترادف بدفعل : بدکردار، بدکنش ، بدعمل، بدفعال، بدکار متضاد بدفعل : نیک کردار

بدفعل

بدفوز

<hr> مترادف بدقدم : بدشگون، شوم، نافرخ، نحس <hr> متضاد بدقدم : خوش قدم، فرخ پی، مبارک پی

مترادف بدقدم : بدشگون، شوم، نافرخ، نحس متضاد بدقدم : خوش قدم، فرخ پی، مبارک پی

بدقدم

<hr> مترادف بدقلق : ناسازگار، سرکش، بدرام <hr> متضاد بدقلق : خوش قلق

مترادف بدقلق : ناسازگار، سرکش، بدرام متضاد بدقلق : خوش قلق

بدقلق

بدقمار

<hr> مترادف بدقول : بدعهد، پیمان شکن، سست پیمان <hr> متضاد بدقول : خوش قول

مترادف بدقول : بدعهد، پیمان شکن، سست پیمان متضاد بدقول : خوش قول

بدقول

بدقولی

<hr> مترادف بدل : بدلی، تقلبی، تقلیدی، ساختگی، قلابی، قلب، مصنوعی ، عوض، مبادله، معاوضه، جانشین، عوض ، ضد، نقیض، بدل کار <hr> متضاد بدل : اصل، اصلی <hr> برابر پارسی : جایگزین، جانشین، یوفه

مترادف بدل : بدلی، تقلبی، تقلیدی، ساختگی، قلابی، قلب، مصنوعی ، عوض، مبادله، معاوضه، جانشین، عوض ، ضد، نقیض، بدل کار متضاد بدل : اصل، اصلی برابر پارسی : جایگزین، جانشین، یوفه

بدل

بدل پیما

بدل چینی

بدلا

<hr> مترادف بدلجام : بدلگام، چموش، سرکش <hr> متضاد بدلجام : رام

مترادف بدلجام : بدلگام، چموش، سرکش متضاد بدلجام : رام

بدلجام

<hr> مترادف بدلعاب : بداخلاق، بدادا، ناسازگار، سرکش، بدنعل، بدنظر، زشت، بدترکیب

مترادف بدلعاب : بداخلاق، بدادا، ناسازگار، سرکش، بدنعل، بدنظر، زشت، بدترکیب

بدلعاب

<hr> مترادف بدلقا : بدمنظر، زشت، زشت رو، کریه، کریه المنظر ، بدترکیب، بدشکل، بدگل <hr> متضاد بدلقا : خوش لقا، خوش منظر، زیبا، خوش نما، خوشگل

مترادف بدلقا : بدمنظر، زشت، زشت رو، کریه، کریه المنظر ، بدترکیب، بدشکل، بدگل متضاد بدلقا : خوش لقا، خوش منظر، زیبا، خوش نما، خوشگل

بدلقا

بدلکار

<hr> مترادف بدلگام : بدلجام، بدرام ، چموش، سرکش، نابه فرمان، نافرمان ، خیره سر، سخت سر، گردن کش، یاغی <hr> متضاد بدلگام : خوش لگام، مطی، بفرمان، تسلیم، رام

مترادف بدلگام : بدلجام، بدرام ، چموش، سرکش، نابه فرمان، نافرمان ، خیره سر، سخت سر، گردن کش، یاغی متضاد بدلگام : خوش لگام، مطی، بفرمان، تسلیم، رام

بدلگام

بدلگامی

<hr> مترادف بدلی : تقلبی، جعلی، ساختگی، قلابی، قلب، مصنوعی <hr> متضاد بدلی : اصلی

مترادف بدلی : تقلبی، جعلی، ساختگی، قلابی، قلب، مصنوعی متضاد بدلی : اصلی

بدلی

بدلیس

بدلیسی

بدمذهب

بدمزاج

<hr> مترادف بدمزه : بدطعم <hr> متضاد بدمزه : خوش طعم، خوش مزه

مترادف بدمزه : بدطعم متضاد بدمزه : خوش طعم، خوش مزه

بدمزه

<hr> مترادف بدمزگی : بدطعمی، ناخوشی <hr> متضاد بدمزگی : خوش مزگی

مترادف بدمزگی : بدطعمی، ناخوشی متضاد بدمزگی : خوش مزگی

بدمزگی

<hr> مترادف بدمست : عربده جو، عربده کش، هرزه گو

مترادف بدمست : عربده جو، عربده کش، هرزه گو

بدمست

<hr> مترادف بدمستی : عربده جویی، عربده کشی، هرزه گویی

مترادف بدمستی : عربده جویی، عربده کشی، هرزه گویی

بدمستی

بدمظنه

<hr> مترادف بدمعامله : کج باز، کج پلاس، کج معامله <hr> متضاد بدمعامله : خوش معامله

مترادف بدمعامله : کج باز، کج پلاس، کج معامله متضاد بدمعامله : خوش معامله

بدمعامله

بدمعاملگی

<hr> مترادف بدمنش : بدسگال، بدنفس، بدنهاد، بدذات، خبیث، کج نهاد <hr> متضاد بدمنش : نیک منش، نیک نهاد

مترادف بدمنش : بدسگال، بدنفس، بدنهاد، بدذات، خبیث، کج نهاد متضاد بدمنش : نیک منش، نیک نهاد

بدمنش

<hr> مترادف بدمهر : نامهربان، بی عاطفه، بی محبت <hr> متضاد بدمهر : مهرورز، مهربان، عطوف

مترادف بدمهر : نامهربان، بی عاطفه، بی محبت متضاد بدمهر : مهرورز، مهربان، عطوف

بدمهر

بدمهری

بدمینتن

<hr> مترادف بدن : پیکر، تنه، تن، جثه، کالبد، بدنه، جسم، جسد، لاش، لاشه <hr> متضاد بدن : روح، روان <hr> برابر پارسی : تن، اندام، پیکر، تنه، کالبد

مترادف بدن : پیکر، تنه، تن، جثه، کالبد، بدنه، جسم، جسد، لاش، لاشه متضاد بدن : روح، روان برابر پارسی : تن، اندام، پیکر، تنه، کالبد

بدن

بدن الرامی

بدن نما

<hr> مترادف بدنام : آلوده دامن، بی آبرو، رسوا، لجن مال، مفتضح، ننگین، بدآوازه <hr> متضاد بدنام : خوشنام

مترادف بدنام : آلوده دامن، بی آبرو، رسوا، لجن مال، مفتضح، ننگین، بدآوازه متضاد بدنام : خوشنام

بدنام

<hr> مترادف بدنامی : افتضاح، بی آبرویی، تفضیح، رسوایی، فضیحت <hr> متضاد بدنامی : خوشنامی

مترادف بدنامی : افتضاح، بی آبرویی، تفضیح، رسوایی، فضیحت متضاد بدنامی : خوشنامی

بدنامی

بدندان

<hr> مترادف بدنسل : بداصل، بدنژاد ، حرامزاده، خطا زاده، والدالزنا ، بدذات، بدسرشت، بدگوهر، بدنهاد <hr> متضاد بدنسل : نژاده، حلال زاده، نیک نهاد، نیک سرشت

مترادف بدنسل : بداصل، بدنژاد ، حرامزاده، خطا زاده، والدالزنا ، بدذات، بدسرشت، بدگوهر، بدنهاد متضاد بدنسل : نژاده، حلال زاده، نیک نهاد، نیک سرشت

بدنسل

بدنشان

<hr> مترادف بدنما : بدترکیب، بدشکل، بدمنظر، بدنمود، کریه المنظر <hr> متضاد بدنما : خوش نما، خوش ترکیب، خوش منظر

مترادف بدنما : بدترکیب، بدشکل، بدمنظر، بدنمود، کریه المنظر متضاد بدنما : خوش نما، خوش ترکیب، خوش منظر

بدنما

<hr> مترادف بدنمود : بدترکیب، بدشکل، بدمنظر، بدنما، زشت، کریه <hr> متضاد بدنمود : خوش ترکیب، خوش منظر

مترادف بدنمود : بدترکیب، بدشکل، بدمنظر، بدنما، زشت، کریه متضاد بدنمود : خوش ترکیب، خوش منظر

بدنمود

<hr> مترادف بدنه : پیکر، پیکره، تنه، اندام، هیکل، چارچوب، قاب، عمارت، سطح خارجی

مترادف بدنه : پیکر، پیکره، تنه، اندام، هیکل، چارچوب، قاب، عمارت، سطح خارجی

بدنه

بدنه ساز

<hr> مترادف بدنهاد : بدذات، بدسرشت، بدنفس، بدطینت، ناپارسا، ناخلف <hr> متضاد بدنهاد : خوش جنس، خوش طینت

مترادف بدنهاد : بدذات، بدسرشت، بدنفس، بدطینت، ناپارسا، ناخلف متضاد بدنهاد : خوش جنس، خوش طینت

واژه های حرف "ب" - فرهنگ فارسی