تندپز

تندک

تندکاهی

تندکِشَند

تندگذر

تندگَردی

<hr> مترادف تندی : سختی، شدت، پرخاش، تشدد، تغیر، حدت، خشونت، سورت، غضب، معاتبه ، سرعت، شتاب ، برندگی، تیزی، جلادت <hr> متضاد تندی : رفق، شکیبایی، مدارا، ملایمت، کندی، بردباری

مترادف تندی : سختی، شدت، پرخاش، تشدد، تغیر، حدت، خشونت، سورت، غضب، معاتبه ، سرعت، شتاب ، برندگی، تیزی، جلادت متضاد تندی : رفق، شکیبایی، مدارا، ملایمت، کندی، بردباری

تندی

تندی جستن

تندی زدن

تندی ساختن

تندی نمودن

<hr> مترادف تندی کردن : عصبانی شدن، خشمگین شدن، خشونت به خرج دادن، پرخاش کردن، پرخاشگری کردن

مترادف تندی کردن : عصبانی شدن، خشمگین شدن، خشونت به خرج دادن، پرخاش کردن، پرخاشگری کردن

تندی کردن

<hr> مترادف تندیس : پیکر، پیکره، تصویر، تندیسه، قالب، کالبد، مجسمه، نگار <hr> متضاد تندیس : تابلونقاشی

مترادف تندیس : پیکر، پیکره، تصویر، تندیسه، قالب، کالبد، مجسمه، نگار متضاد تندیس : تابلونقاشی

تندیس

تندیسه

تندیف

تنذیر

تنزع

<hr> مترادف تنزل : تخفیف، کاهش، نزول ، فرود آمدن، پایین آمدن، نزول کردن ، کاهش یافتن، کم شدن <hr> متضاد تنزل : ترقی، صعود، صعود کردن، ترقی کردن <hr> برابر پارسی : کاهش، فرودآیی، فرود آمدن، پایین آمدن، پسرفت

مترادف تنزل : تخفیف، کاهش، نزول ، فرود آمدن، پایین آمدن، نزول کردن ، کاهش یافتن، کم شدن متضاد تنزل : ترقی، صعود، صعود کردن، ترقی کردن برابر پارسی : کاهش، فرودآیی، فرود آمدن، پایین آمدن، پسرفت

تنزل

<hr> برابر پارسی : فروکاستن

تنزل دادن

تنزل کردن

تنزلات

<hr> مترادف تنزه : بی آلایشی، پاکی، تقدس، خرمی، پاک بودن، به گردش رفتن

مترادف تنزه : بی آلایشی، پاکی، تقدس، خرمی، پاک بودن، به گردش رفتن

تنزه

تنزهات

تنزوی ختائی

تنزی

تنزیب

تنزیر

تنزیف

<hr> مترادف تنزیل : ربا، ربح، فرع، مرابحه، نزول، فرودآیی، نازل شدن، نازل کردن، فرو فرستادن <hr> برابر پارسی : سود، سود وامی، بهره وامی

مترادف تنزیل : ربا، ربح، فرع، مرابحه، نزول، فرودآیی، نازل شدن، نازل کردن، فرو فرستادن برابر پارسی : سود، سود وامی، بهره وامی

تنزیل

<hr> مترادف تنزیه : بی آلایشی، پاکدامنی، پاکی، طهارت، قداست، تهذیب، پالایش، پاک دانستن

مترادف تنزیه : بی آلایشی، پاکدامنی، پاکی، طهارت، قداست، تهذیب، پالایش، پاک دانستن

تنزیه

تنس

تنسته

تنسر

تنسق

تنسم

تنسه

تنسوق

تنسوقات

<hr> مترادف تنسک : پارسایی، زهد، پارسا شدن، عابد شدن، زاهد شدن، زهد ورزیدن

مترادف تنسک : پارسایی، زهد، پارسا شدن، عابد شدن، زاهد شدن، زهد ورزیدن

تنسک

تنسگل

تنسی

تنسیغ

<hr> مترادف تنسیق : آراستگی، تنظیم، رتق وفتق، سامان دهی، نسق، نسق دهی، نظم، آراستن، ترتیب دادن، نظم دادن، نسق بخشیدن، به هم پیوستن

مترادف تنسیق : آراستگی، تنظیم، رتق وفتق، سامان دهی، نسق، نسق دهی، نظم، آراستن، ترتیب دادن، نظم دادن، نسق بخشیدن، به هم پیوستن

تنسیق

تنسیق الصفات

تنسیق صفات

تنسیم

<hr> مترادف تنش : اغتشاش، انقلاب، بحران، ناآرامی <hr> متضاد تنش : آرامش

مترادف تنش : اغتشاش، انقلاب، بحران، ناآرامی متضاد تنش : آرامش

واژه های حرف "ت" - فرهنگ فارسی