<hr> مترادف خالی کردن : تهی کردن، تهی ساختن، تخلیه کردن ، خلوت کردن، زدن، سرقت کردن، به سرقت بردن، شلیک کردن، بیرون ریختن، خانه تکانی کردن <hr> متضاد خالی کردن : بارگیری کردن

مترادف خالی کردن : تهی کردن، تهی ساختن، تخلیه کردن ، خلوت کردن، زدن، سرقت کردن، به سرقت بردن، شلیک کردن، بیرون ریختن، خانه تکانی کردن متضاد خالی کردن : بارگیری کردن

خالی کردن

خالی گذاشتن

خالی گردانیدن

خالی گردیدن

خالی گشتن

خالی یافتن

خالیماند ایستگاه

خالیجی زاده

خالیه

خالیگ

<hr> مترادف خام : ناپخته، نپخته ، بی تجربه، تازه کار، مبتدی، ناآزموده، نامجرب، نوپیشه، نارس، نارسا، کال ، بی ربط، بیهوده، نسنجیده، باطل، یاوه، خامه، قلم، کلک، ناآراسته، ناپیراسته، ناتراشیده، صیقل نیافته، خا <hr> متضاد خام : پخته، مجرب، رسیده

مترادف خام : ناپخته، نپخته ، بی تجربه، تازه کار، مبتدی، ناآزموده، نامجرب، نوپیشه، نارس، نارسا، کال ، بی ربط، بیهوده، نسنجیده، باطل، یاوه، خامه، قلم، کلک، ناآراسته، ناپیراسته، ناتراشیده، صیقل نیافته، خا متضاد خام : پخته، مجرب، رسیده

خام

خام ابله

خام انجام

<hr> مترادف خام اندیش : خام پندار، ساده انگار، سطحی نگر، سطحی گرا، ساده پندار

مترادف خام اندیش : خام پندار، ساده انگار، سطحی نگر، سطحی گرا، ساده پندار

خام اندیش

خام بغا

خام جرد

خام جوش

خام خواری

خام خوی

خام خیال

خام دانستن

خام درایی

خام درایی کردن

خام دستی

خام دستی کردن

خام رای

خام رس

خام روئینه

خام روئینه خم

خام ریش

خام سخن

خام سر

خام سوختن

خام سوخته

خام سوختگی

خام سوز

خام سوز شدن

خام سوز کردن

<hr> مترادف خام شدن : فریب خوردن، گول خوردن، اغفال شدن، غافل شدن

مترادف خام شدن : فریب خوردن، گول خوردن، اغفال شدن، غافل شدن

خام شدن

خام شو

خام شوب

<hr> مترادف خام طبع : بی تجربه، نامجرب، خام دست، ناآزموده، مبتدی ، ابله، احمق، جاهل، کودن، نادان <hr> متضاد خام طبع : مجرب، عاقل <hr> برابر پارسی : ناپخته سرشت، خام سر

مترادف خام طبع : بی تجربه، نامجرب، خام دست، ناآزموده، مبتدی ، ابله، احمق، جاهل، کودن، نادان متضاد خام طبع : مجرب، عاقل برابر پارسی : ناپخته سرشت، خام سر

واژه های حرف "خ" - فرهنگ فارسی