ستیخ کردن

ستیخ گوش

ستیخون

ستیر

ستیره

<hr> مترادف ستیز : آرزم، پیکار، تعارض، تنازع، جدال، جر، جنگ، حرب، خصومت، دعوا، رزم، ستیزه، مجادله، پرخاش، کشاکش، کشمکش، معارضه، منازعه، نبرد <hr> متضاد ستیز : صلح

مترادف ستیز : آرزم، پیکار، تعارض، تنازع، جدال، جر، جنگ، حرب، خصومت، دعوا، رزم، ستیزه، مجادله، پرخاش، کشاکش، کشمکش، معارضه، منازعه، نبرد متضاد ستیز : صلح

ستیز

ستیز اوری

ستیز کاری

<hr> مترادف ستیز کردن : مجادله کردن، پرخاش کردن، جدال کردن، پیکار کردن، خصومت ورزیدن، معارضه کردن، کشمکش کردن، منازعه کردن، نبرد کردن

مترادف ستیز کردن : مجادله کردن، پرخاش کردن، جدال کردن، پیکار کردن، خصومت ورزیدن، معارضه کردن، کشمکش کردن، منازعه کردن، نبرد کردن

ستیز کردن

ستیز گار

ستیز گاری

ستیز گرفتن

ستیزنده

ستیزندگی

<hr> مترادف ستیزه : پرخاش، جدال، جدل، جنگ، حرب، خصومت، دشمنی، دعوا، ستیز، ضدیت، عناد، کشاکش، مجادله، محاربه، مخالفت، مرافعه، معارضه، منازعه، مناقشه، نبرد، نزاع <hr> متضاد ستیزه : صلح

مترادف ستیزه : پرخاش، جدال، جدل، جنگ، حرب، خصومت، دشمنی، دعوا، ستیز، ضدیت، عناد، کشاکش، مجادله، محاربه، مخالفت، مرافعه، معارضه، منازعه، مناقشه، نبرد، نزاع متضاد ستیزه : صلح

ستیزه

<hr> مترادف ستیزه جو : پیکارجو، پیکارگر، ستیهنده، جنگجو، پرخاشگر، جنگ طلب، ستیزه گر، ستیزا، عربده جو، غوغاگر، مبارزطلب، متخاصم، لجوج، سرکش، عاصی، نافرمان، طاعی <hr> متضاد ستیزه جو : صلح طلب، آشتی جو، آشتی خواه

مترادف ستیزه جو : پیکارجو، پیکارگر، ستیهنده، جنگجو، پرخاشگر، جنگ طلب، ستیزه گر، ستیزا، عربده جو، غوغاگر، مبارزطلب، متخاصم، لجوج، سرکش، عاصی، نافرمان، طاعی متضاد ستیزه جو : صلح طلب، آشتی جو، آشتی خواه

ستیزه جو

<hr> مترادف ستیزه جویی : پیکارجویی، ستیهندگی، جنگ جویی، جنگ طلبی ، خصومت، عناد ، لجاجت، عصیان، نافرمانی <hr> متضاد ستیزه جویی : آشتی طلبی، دوستی، وداد، اطاعت، فرمانبرداری

مترادف ستیزه جویی : پیکارجویی، ستیهندگی، جنگ جویی، جنگ طلبی ، خصومت، عناد ، لجاجت، عصیان، نافرمانی متضاد ستیزه جویی : آشتی طلبی، دوستی، وداد، اطاعت، فرمانبرداری

ستیزه جویی

<hr> مترادف ستیزه خویی : خشونت، ستیزه جویی، سرکشی، طغیان، گردنکشی، تمرد <hr> متضاد ستیزه خویی : فرمانبرداری

مترادف ستیزه خویی : خشونت، ستیزه جویی، سرکشی، طغیان، گردنکشی، تمرد متضاد ستیزه خویی : فرمانبرداری

ستیزه خویی

<hr> مترادف ستیزه کار : خودرای، ستیزه جو، تندخو، پرخاشگر، ستیزه گر، سرکش، لجوج، نافرمان <hr> متضاد ستیزه کار : مطیع، فرمانبر

مترادف ستیزه کار : خودرای، ستیزه جو، تندخو، پرخاشگر، ستیزه گر، سرکش، لجوج، نافرمان متضاد ستیزه کار : مطیع، فرمانبر

ستیزه کار

ستیزه کاری

ستیزه کردن

ستیزه گار

<hr> مترادف ستیزه گر : ستیزه جو، ستیزه کار، ستیهنده، منازع <hr> متضاد ستیزه گر : صلحجو

مترادف ستیزه گر : ستیزه جو، ستیزه کار، ستیهنده، منازع متضاد ستیزه گر : صلحجو

ستیزه گر

ستیزه گری

ستیزکار

ستیزگر

ستیزگری

<hr> مترادف ستیزگی : سرکشی، عناد، لجاج، ستیز، لجاجت، جدال

مترادف ستیزگی : سرکشی، عناد، لجاج، ستیز، لجاجت، جدال

ستیزگی

<hr> مترادف ستیزیدن : ستیزه کردن، جدال کردن، جنگ کردن ، دشمنی ورزیدن، ناسازگار بودن، ناسازگاری کردن، لجاجت ورزیدن <hr> متضاد ستیزیدن : سازش کردن، آشتی کردن، سازگارشدن

مترادف ستیزیدن : ستیزه کردن، جدال کردن، جنگ کردن ، دشمنی ورزیدن، ناسازگار بودن، ناسازگاری کردن، لجاجت ورزیدن متضاد ستیزیدن : سازش کردن، آشتی کردن، سازگارشدن

ستیزیدن

<hr> مترادف ستیغ : اوج، سرکوه، قله، نوک، راست، بلند <hr> متضاد ستیغ : پا، دامن

مترادف ستیغ : اوج، سرکوه، قله، نوک، راست، بلند متضاد ستیغ : پا، دامن

ستیغ

ستیغ آرَکی

ستیغ اَبر

ستیغ طاقدیسی

ستیغ عصبی

ستیغ لثه ای

ستیفغنه

ستیم

ستین

ستیه

ستیهش

ستیهنده

<hr> مترادف ستیهندگی : ستیزندگی، ستیزه جویی، ستیزه خواهی، خودرایی، کله شقی، لجاج، لجاجت

مترادف ستیهندگی : ستیزندگی، ستیزه جویی، ستیزه خواهی، خودرایی، کله شقی، لجاج، لجاجت

ستیهندگی

ستیهه

<hr> مترادف ستیهیدن : ستیز کردن، ستیزیدن، لجاج کردن، ستهیدن، جدال کردن، نافرمانی کردن، گردنکشی کردن <hr> متضاد ستیهیدن : مطیع بودن

مترادف ستیهیدن : ستیز کردن، ستیزیدن، لجاج کردن، ستهیدن، جدال کردن، نافرمانی کردن، گردنکشی کردن متضاد ستیهیدن : مطیع بودن

واژه های حرف "س" - فرهنگ فارسی