فرهنگ فارسی

ستارۀ مسابقه

ستارۀ مقیاس

ستارۀ میدان

ستارۀ نوترونی

ستارۀ کربنی

ستارۀ گرفتی تاریک

ستاری

ستازن

ستاغ

ستاله

ستام

ستامنس

ستامیه

<hr> مترادف ستاندن : ستدن، گرفتن، بازگرفتن، واستدن

مترادف ستاندن : ستدن، گرفتن، بازگرفتن، واستدن

ستاندن

ستاندنی

ستانده

<hr> مترادف ستاننده : فاتح، متصرف

مترادف ستاننده : فاتح، متصرف

ستاننده

ستانه

ستانه بوس

ستانۀ داده

ستانیدن

ستاه

ستاهی

<hr> مترادف ستاوند : ایوان، بالاخانه، رواق، صفحه

مترادف ستاوند : ایوان، بالاخانه، رواق، صفحه

ستاوند

ستاوه

ستاویز

ستاوین

<hr> مترادف ستاک : بن، ریشه، اصل، بیخ، ماخذ، منبع، منشا، سرچشمه، شاخه نورسته، شاخه درخت، شاخه تازه تاک

مترادف ستاک : بن، ریشه، اصل، بیخ، ماخذ، منبع، منشا، سرچشمه، شاخه نورسته، شاخه درخت، شاخه تازه تاک

ستاک

ستاک 1

ستاک 2

ستاگوی

ستای

<hr> مترادف ستایش : آفرین، تحسین، تعریف، تقدیر، تمجید، ثنا، حمد، مدح، مدیح، مدیحه، مرحبا، منقبت <hr> متضاد ستایش : قدح، نکوهش

مترادف ستایش : آفرین، تحسین، تعریف، تقدیر، تمجید، ثنا، حمد، مدح، مدیح، مدیحه، مرحبا، منقبت متضاد ستایش : قدح، نکوهش

ستایش

<hr> مترادف ستایش امیز : ( ستایش آمیز ) تحسین آمیز، مدح آمیز <hr> متضاد ستایش امیز : ( ستایش آمیز ) قدح آمیز، نکوهش بار، ملامت بار

مترادف ستایش امیز : ( ستایش آمیز ) تحسین آمیز، مدح آمیز متضاد ستایش امیز : ( ستایش آمیز ) قدح آمیز، نکوهش بار، ملامت بار

ستایش امیز

ستایش سرا

<hr> مترادف ستایش کردن : تحسین کردن، ستودن ، ثنا گفتن، مدح کردن، تمجید کردن <hr> متضاد ستایش کردن : نکوهیدن، نکوهش کردن، قدح گفتن، هجو کردن

مترادف ستایش کردن : تحسین کردن، ستودن ، ثنا گفتن، مدح کردن، تمجید کردن متضاد ستایش کردن : نکوهیدن، نکوهش کردن، قدح گفتن، هجو کردن

ستایش کردن

ستایش کنان

ستایش گرفتن

ستایش گفتن

<hr> مترادف ستایشگر : آفرین گو، ثناخوان، ستاینده، مداح، مدح خوان، مدح گستر، مدح گوی، منقبت خوان <hr> متضاد ستایشگر : نکوهش گر

مترادف ستایشگر : آفرین گو، ثناخوان، ستاینده، مداح، مدح خوان، مدح گستر، مدح گوی، منقبت خوان متضاد ستایشگر : نکوهش گر

ستایشگر

ستایشگری

ستاینده

ستاییدن

ستب

ستباک

<hr> مترادف ستبر : تناور، تنومند، ثخن، دفزک، زفت، ضخیم، استبر، قطور، فربه، کلفت، گنده، ناهموار ، سفت، سخت، غلیظ <hr> متضاد ستبر : نازک

مترادف ستبر : تناور، تنومند، ثخن، دفزک، زفت، ضخیم، استبر، قطور، فربه، کلفت، گنده، ناهموار ، سفت، سخت، غلیظ متضاد ستبر : نازک

واژه های حرف "س" - فرهنگ فارسی