فرهنگ فارسی

سرای نهفت

سرای هفت رخشان

سرای پرده

سرای کهن

سرایا

سرایان

<hr> مترادف سرایت : اشاعه، انتقال، تراوش، پخش، رخنه، شیوع، عدوی، نشر، نفوذ، واگیری <hr> برابر پارسی : واگیری، همه گیری

مترادف سرایت : اشاعه، انتقال، تراوش، پخش، رخنه، شیوع، عدوی، نشر، نفوذ، واگیری برابر پارسی : واگیری، همه گیری

سرایت

سرایت 1

سرایت 2

سرایت پذیر

<hr> مترادف سرایت کردن : اثر کردن، تاثیر گذاشتن، انتقال یافتن، شیوع یافتن، شایع شدن، اشاعه یافتن، منتقل شدن، گسترش یافتن، رخنه کردن، نفوذ کردن

مترادف سرایت کردن : اثر کردن، تاثیر گذاشتن، انتقال یافتن، شیوع یافتن، شایع شدن، اشاعه یافتن، منتقل شدن، گسترش یافتن، رخنه کردن، نفوذ کردن

سرایت کردن

<hr> مترادف سرایدار : حاجب، دربان، مستحفظ، نگهبان

مترادف سرایدار : حاجب، دربان، مستحفظ، نگهبان

سرایدار

سرایدار باشی

سرایدار خانه

<hr> مترادف سرایداری : نگهبانی، دربانی

مترادف سرایداری : نگهبانی، دربانی

سرایداری

<hr> مترادف سرایر : اسرار، رازها، رموز، پوشیده ها، نهان ها، باطن

مترادف سرایر : اسرار، رازها، رموز، پوشیده ها، نهان ها، باطن

سرایر

سرایر اباد

سرایر اسبان

<hr> مترادف سرایش : سرودن، سرایندگی، نغمه، سرود

مترادف سرایش : سرودن، سرایندگی، نغمه، سرود

سرایش

سرایند

سرایند بستک

<hr> مترادف سراینده : شاعر، ترانه سرا، تصنیف ساز

مترادف سراینده : شاعر، ترانه سرا، تصنیف ساز

سراینده

<hr> مترادف سرایه : پاویون

سرایه

سرایچه

سرایچه ٔ اورنگ

سرایچه ٔ فلک

سرایی

<hr> مترادف سراییدن : سرودن

سراییدن

سرب

سرب سوخته

<hr> مترادف سربار : سرباری، باراضافی، تملیت، پارازیت، طفیلی، انگل، وابسته، مزاحم

مترادف سربار : سرباری، باراضافی، تملیت، پارازیت، طفیلی، انگل، وابسته، مزاحم

سربار

<hr> مترادف سربار شدن : مزاحم شدن، زحمت دادن، طفیلی شدن، تلپ شدن، تحمیل شدن

مترادف سربار شدن : مزاحم شدن، زحمت دادن، طفیلی شدن، تلپ شدن، تحمیل شدن

سربار شدن

سرباره

سربارپروازی

سرباری

<hr> مترادف سرباز : مشمول، جنگجو، سپاهی، نظامی، فداکار، جانباز

مترادف سرباز : مشمول، جنگجو، سپاهی، نظامی، فداکار، جانباز

سرباز

<hr> مترادف سرباز زدن : امتناع ورزیدن، تمرد کردن، سرپیچی کردن، اعراض کردن، سر برتافتن، رویگردان شدن <hr> متضاد سرباز زدن : اطاعت کردن، منقاد شدن

مترادف سرباز زدن : امتناع ورزیدن، تمرد کردن، سرپیچی کردن، اعراض کردن، سر برتافتن، رویگردان شدن متضاد سرباز زدن : اطاعت کردن، منقاد شدن

سرباز زدن

سرباز ماندن

<hr> مترادف سربازخانه : پادگان، ساخلو

مترادف سربازخانه : پادگان، ساخلو

سربازخانه

سربازگیری

سربازی

<hr> مترادف سربازی کردن : خدمت کردن، خدمت وظیفه انجام دادن، جان فشانی کردن، جان بازی کردن، سر باختن، فداکاری کردن

مترادف سربازی کردن : خدمت کردن، خدمت وظیفه انجام دادن، جان فشانی کردن، جان بازی کردن، سر باختن، فداکاری کردن

سربازی کردن

<hr> مترادف سربالا : فراز، سرد، طفره آمیز، بی خود، لاقیدانه <hr> متضاد سربالا : مسئولانه، درست و حسابی

مترادف سربالا : فراز، سرد، طفره آمیز، بی خود، لاقیدانه متضاد سربالا : مسئولانه، درست و حسابی

سربالا

<hr> مترادف سربالایی : بلندی، فراز، فرازین <hr> متضاد سربالایی : سراشیبی

مترادف سربالایی : بلندی، فراز، فرازین متضاد سربالایی : سراشیبی

واژه های حرف "س" - فرهنگ فارسی