طمطم

<hr> مترادف طمع : آز، افزون طلبی، زیاده خواهی، حرص، شره، ولع، ناکسی، امید، چشم داشت، انتظار، توقع، بیوس <hr> برابر پارسی : آز

مترادف طمع : آز، افزون طلبی، زیاده خواهی، حرص، شره، ولع، ناکسی، امید، چشم داشت، انتظار، توقع، بیوس برابر پارسی : آز

طمع

طمع افتادن

طمع افکندن

طمع امدن

طمع برداشتن

طمع بردن

<hr> مترادف طمع بریدن : قطع امید کردن، ناامید شدن، طمع برگرفتن، ترک آز کردن، طمع برداشتن <hr> متضاد طمع بریدن : طمع بستن

مترادف طمع بریدن : قطع امید کردن، ناامید شدن، طمع برگرفتن، ترک آز کردن، طمع برداشتن متضاد طمع بریدن : طمع بستن

طمع بریدن

<hr> مترادف طمع بستن : امید داشتن، امیدوار بودن، توقع داشتن، چشم داشتن، بیوسیدن

مترادف طمع بستن : امید داشتن، امیدوار بودن، توقع داشتن، چشم داشتن، بیوسیدن

طمع بستن

<hr> مترادف طمع خام : خوش خیال

مترادف طمع خام : خوش خیال

طمع خام

<hr> مترادف طمع داشتن : امید داشتن، توقع داشتن، چشم داشتن، چشم داشت داشتن، امیدوار بودن <hr> متضاد طمع داشتن : طمع بریدن <hr> برابر پارسی : چشم داشتن، آزورزیدن

مترادف طمع داشتن : امید داشتن، توقع داشتن، چشم داشتن، چشم داشت داشتن، امیدوار بودن متضاد طمع داشتن : طمع بریدن برابر پارسی : چشم داشتن، آزورزیدن

طمع داشتن

طمع دربستن

<hr> مترادف طمع کردن : آزمند شدن، آزور شدن، آزمندی کردن، آزور بودن، حرص ورزیدن، حریص شدن ، امید داشتن، انتظار داشتن، توقع داشتن، امید بستن <hr> متضاد طمع کردن : طمع بریدن، طمع بردن، طمع بستن <hr> برابر پارسی : آزمندی کردن، آز ورزیدن

مترادف طمع کردن : آزمند شدن، آزور شدن، آزمندی کردن، آزور بودن، حرص ورزیدن، حریص شدن ، امید داشتن، انتظار داشتن، توقع داشتن، امید بستن متضاد طمع کردن : طمع بریدن، طمع بردن، طمع بستن برابر پارسی : آزمندی کردن، آز ورزیدن

طمع کردن

طمع گسستن

<hr> مترادف طمعکار : آزپیشه، آزمند، حریص، طماع طمع ورز <hr> متضاد طمعکار : قانع <hr> برابر پارسی : آزمند، آزور، آزین

مترادف طمعکار : آزپیشه، آزمند، حریص، طماع طمع ورز متضاد طمعکار : قانع برابر پارسی : آزمند، آزور، آزین

طمعکار

<hr> مترادف طمعکاری : آزپیشگی، آزمندی، حرص، طمع ورزی، ولع <hr> متضاد طمعکاری : قناعت

مترادف طمعکاری : آزپیشگی، آزمندی، حرص، طمع ورزی، ولع متضاد طمعکاری : قناعت

طمعکاری

طمغ

طمغاج

طمغاج خان

طمغاجی

طمل

طمن

طمه

طموح

طمون

طمی

طمیس

طمیسه

طمیل

طمیم

طمین

طن

طن تارس

<hr> مترادف طناب : بند، حبل، خطام، رسن، رشته، ریسمان <hr> برابر پارسی : ریسمان، رسن، رشتک، کمند

مترادف طناب : بند، حبل، خطام، رسن، رشته، ریسمان برابر پارسی : ریسمان، رسن، رشتک، کمند

واژه های حرف "ط" - فرهنگ فارسی