فرهنگ فارسی

فعل ناقص

فعل ناگذر، فعل لازم

فعل همکرد

<hr> مترادف فعل و انفعال : تاثیر، تعامل، کنش وواکنش <hr> برابر پارسی : کنش و واکنش، برهمکنش

مترادف فعل و انفعال : تاثیر، تعامل، کنش وواکنش برابر پارسی : کنش و واکنش، برهمکنش

فعل و انفعال

فعل واژگانی

فعل وجهی

فعل پذیر

فعل پذیری

<hr> برابر پارسی : یارپویه

فعل کمکی

فعل گذرا، فعل متعدی

فعل گروهی

<hr> مترادف فعلا : اکنون، الحال، این دم، اینک، حالا، عجالتاً <hr> متضاد فعلا : بعداً، قبلاً <hr> برابر پارسی : اکنون، این دم، این زمان، هم اینک | ( فعلاً ) هم اینک

مترادف فعلا : اکنون، الحال، این دم، اینک، حالا، عجالتاً متضاد فعلا : بعداً، قبلاً برابر پارسی : اکنون، این دم، این زمان، هم اینک | ( فعلاً ) هم اینک

فعلا

<hr> مترادف فعله : عمله، کارگر، مزدور <hr> برابر پارسی : روزمزد، مزدور، کارگر

مترادف فعله : عمله، کارگر، مزدور برابر پارسی : روزمزد، مزدور، کارگر

فعله

فعله کری

<hr> مترادف فعلگی : عملگی، کارگری، مزدوری

مترادف فعلگی : عملگی، کارگری، مزدوری

فعلگی

<hr> مترادف فعلی : جاری، حالیه، کنونی <hr> متضاد فعلی : بعدی، قبلی <hr> برابر پارسی : کنونی

مترادف فعلی : جاری، حالیه، کنونی متضاد فعلی : بعدی، قبلی برابر پارسی : کنونی

فعلی

فعلیت

فعلیه

فعم

فعول

فعیل

فعیل زمد

<hr> مترادف فغ : بت، صنم، جمیل، خوشگل، زیبا، دلارام، محبوب، معشوق، یار

مترادف فغ : بت، صنم، جمیل، خوشگل، زیبا، دلارام، محبوب، معشوق، یار

فغ

فغ کد

فغا

فغار

فغافره

<hr> مترادف فغان : افغان، زاری، صیحه، ضجه، عربده، غوغا، فریاد، ناله، نفیر، نوحه

مترادف فغان : افغان، زاری، صیحه، ضجه، عربده، غوغا، فریاد، ناله، نفیر، نوحه

واژه های حرف "ف" - فرهنگ فارسی