فرهنگ فارسی

<hr> برابر پارسی : بی سامه

نامشروط

<hr> مترادف نامشروع : حرام، غیرشرعی، غیرقانونی، غیرمشروع، ناروا <hr> متضاد نامشروع : مشروع <hr> برابر پارسی : ناروا، گناه آلوده

مترادف نامشروع : حرام، غیرشرعی، غیرقانونی، غیرمشروع، ناروا متضاد نامشروع : مشروع برابر پارسی : ناروا، گناه آلوده

نامشروع

<hr> مترادف نامشهود : پنهان، ناپیدا، نامرئی، نهان، نهفته <hr> متضاد نامشهود : بارز، مشهود، هویدا

مترادف نامشهود : پنهان، ناپیدا، نامرئی، نهان، نهفته متضاد نامشهود : بارز، مشهود، هویدا

نامشهود

نامشهور

نامضبوط

<hr> مترادف نامطبوع : ناپسند، ناخوشایند، نادلپذیر، نادلپسند، نادلچسب، نادلنشین، نفرت انگیز <hr> متضاد نامطبوع : مطبوع <hr> برابر پارسی : ناپسند، چِرکین، بی ارج

مترادف نامطبوع : ناپسند، ناخوشایند، نادلپذیر، نادلپسند، نادلچسب، نادلنشین، نفرت انگیز متضاد نامطبوع : مطبوع برابر پارسی : ناپسند، چِرکین، بی ارج

نامطبوع

نامطبوعی

<hr> مترادف نامطلوب : ناپسند، ناخواسته، نامقبول، ناموافق، مطرود <hr> متضاد نامطلوب : مطلوب <hr> برابر پارسی : ناپسند، ناخواسته

مترادف نامطلوب : ناپسند، ناخواسته، نامقبول، ناموافق، مطرود متضاد نامطلوب : مطلوب برابر پارسی : ناپسند، ناخواسته

نامطلوب

نامطلوبی

<hr> مترادف نامطمئن : دودل، مردد، شبهه ناک، مشکوک <hr> متضاد نامطمئن : مصمم <hr> برابر پارسی : نااستوان، بدگمان، دل آشوب

مترادف نامطمئن : دودل، مردد، شبهه ناک، مشکوک متضاد نامطمئن : مصمم برابر پارسی : نااستوان، بدگمان، دل آشوب

نامطمئن

نامعادله

نامعادلۀ دیفرانسیل

<hr> مترادف نامعتبر : بی اساس، بی بنیاد، بی پایه، موهوم، مهمل، غیرمعتبر، نامعتمد، ناموثق، بی ارزش، بی اعتبار <hr> متضاد نامعتبر : معتبر <hr> برابر پارسی : بی ارزش، بی پایه

مترادف نامعتبر : بی اساس، بی بنیاد، بی پایه، موهوم، مهمل، غیرمعتبر، نامعتمد، ناموثق، بی ارزش، بی اعتبار متضاد نامعتبر : معتبر برابر پارسی : بی ارزش، بی پایه

نامعتبر

نامعتبری

<hr> مترادف نامعدود : بی حساب، بی شمار، بی شمر، بی قیاس، ناشمرده <hr> متضاد نامعدود : معدود <hr> برابر پارسی : ناشمرده، بی شمار

مترادف نامعدود : بی حساب، بی شمار، بی شمر، بی قیاس، ناشمرده متضاد نامعدود : معدود برابر پارسی : ناشمرده، بی شمار

نامعدود

نامعروف

<hr> مترادف نامعقول : سبکسر، غیرعقلایی، غیرمنطقی، ناپسند، ناپسندیده، ناروا، ناشایست، ناشایسته، نامناسب، ناموجه <hr> متضاد نامعقول : معقول، مناسب <hr> برابر پارسی : بی خرد، دورازخرد

مترادف نامعقول : سبکسر، غیرعقلایی، غیرمنطقی، ناپسند، ناپسندیده، ناروا، ناشایست، ناشایسته، نامناسب، ناموجه متضاد نامعقول : معقول، مناسب برابر پارسی : بی خرد، دورازخرد

نامعقول

<hr> مترادف نامعقولانه : سبکسرانه، غیرعقلایی، غیرمنطقی <hr> متضاد نامعقولانه : معقولانه

مترادف نامعقولانه : سبکسرانه، غیرعقلایی، غیرمنطقی متضاد نامعقولانه : معقولانه

نامعقولانه

نامعقولی

<hr> مترادف نامعلوم : مجهول، نادانسته، ناشناخته، نامحقق، نامشخص <hr> متضاد نامعلوم : مشخص <hr> برابر پارسی : ناشناخته، ناآشنا، نادانسته

مترادف نامعلوم : مجهول، نادانسته، ناشناخته، نامحقق، نامشخص متضاد نامعلوم : مشخص برابر پارسی : ناشناخته، ناآشنا، نادانسته

نامعلوم

نامعلومی

<hr> مترادف نامعهود : بی سابقه، شاذ، نامانوس، نامالوف <hr> متضاد نامعهود : مالوف، معهود <hr> برابر پارسی : بی پیشینه

مترادف نامعهود : بی سابقه، شاذ، نامانوس، نامالوف متضاد نامعهود : مالوف، معهود برابر پارسی : بی پیشینه

نامعهود

<hr> مترادف نامعول : بی پایه، بی ثبات، سست، غیرقابل اعتماد، نااستوار <hr> متضاد نامعول : قابل اعتماد

مترادف نامعول : بی پایه، بی ثبات، سست، غیرقابل اعتماد، نااستوار متضاد نامعول : قابل اعتماد

نامعول

<hr> برابر پارسی : بی نشان

نامعین

نامعینی

<hr> مترادف نامفهوم : پیچیده، گنگ، مبهم، بی معنا <hr> متضاد نامفهوم : روشن، واضح <hr> برابر پارسی : بی چم، گنگ

مترادف نامفهوم : پیچیده، گنگ، مبهم، بی معنا متضاد نامفهوم : روشن، واضح برابر پارسی : بی چم، گنگ

نامفهوم

نامق

<hr> مترادف نامقبول : مردود، ناپسند، ناپسندیده، ناشایسته، نامرضی، نامطلوب، نکوهیده <hr> متضاد نامقبول : پسندیده، مقبول <hr> برابر پارسی : ناپذیرفته

مترادف نامقبول : مردود، ناپسند، ناپسندیده، ناشایسته، نامرضی، نامطلوب، نکوهیده متضاد نامقبول : پسندیده، مقبول برابر پارسی : ناپذیرفته

نامقبول

<hr> برابر پارسی : ننهاده

نامقدر

نامقی

<hr> برابر پارسی : آزاد، یله، بی بندوبار

برابر پارسی : آزاد، یله، بی بندوبار

نامقید

نامل

<hr> مترادف ناملایم : خشن، سخت، ناسازگار، ناموافق <hr> متضاد ناملایم : نرم <hr> برابر پارسی : درشت، خشن، زبر، ناهموار

مترادف ناملایم : خشن، سخت، ناسازگار، ناموافق متضاد ناملایم : نرم برابر پارسی : درشت، خشن، زبر، ناهموار

ناملایم

ناملایمت

ناملموس

ناممهور

<hr> مترادف ناممکن : محال، ممتنع، نامیسور <hr> متضاد ناممکن : ممکن <hr> برابر پارسی : ناشدنی | نشدنی

مترادف ناممکن : محال، ممتنع، نامیسور متضاد ناممکن : ممکن برابر پارسی : ناشدنی | نشدنی

ناممکن

نامن

<hr> مترادف نامناسب : بیجا، بی تناسب، بی مورد، نابجا، نابهنگام، ناجور، ناسازگارنامتناسب، نامعقول، ناهمسان، ناهمگون، بی کفایت، ناشایست، نالایق <hr> متضاد نامناسب : بجا، مناسب <hr> برابر پارسی : نا بجا، نابجا، ناشایست

مترادف نامناسب : بیجا، بی تناسب، بی مورد، نابجا، نابهنگام، ناجور، ناسازگارنامتناسب، نامعقول، ناهمسان، ناهمگون، بی کفایت، ناشایست، نالایق متضاد نامناسب : بجا، مناسب برابر پارسی : نا بجا، نابجا، ناشایست

نامناسب

نامناسبی

<hr> برابر پارسی : نابیوسیده

برابر پارسی : نابیوسیده

نامنتظر

نامنتظم

نامنده

<hr> مترادف نامنظم : آشفته، بی ترتیب، بی نظم، پخش، پراکنده، پریشان، شلخته، شوریده، نابسامان، نامرتب <hr> متضاد نامنظم : مرتب <hr> برابر پارسی : نا به سامان، بی سامان، نیاراسته | نابسامان، بی سامان، نیاراسته

مترادف نامنظم : آشفته، بی ترتیب، بی نظم، پخش، پراکنده، پریشان، شلخته، شوریده، نابسامان، نامرتب متضاد نامنظم : مرتب برابر پارسی : نا به سامان، بی سامان، نیاراسته | نابسامان، بی سامان، نیاراسته

نامنظم

<hr> مترادف نامه : جریده، خط، دستخط، رقعه، رقیمه، صحیفه، طومار، عریضه، کاغذ، کتاب، مراسله، مرقومه، مصحف، مکتوب، منشور، نبشته، نوشته

مترادف نامه : جریده، خط، دستخط، رقعه، رقیمه، صحیفه، طومار، عریضه، کاغذ، کتاب، مراسله، مرقومه، مصحف، مکتوب، منشور، نبشته، نوشته

نامه

نامه اعمال

<hr> مترادف نامه اور : ( نامه آور ) برید، پستچی، پیک، قاصد، نامه رسان

مترادف نامه اور : ( نامه آور ) برید، پستچی، پیک، قاصد، نامه رسان

نامه اور

<hr> مترادف نامه بر : پستچی، پیک، قاصد، نامه رسان

مترادف نامه بر : پستچی، پیک، قاصد، نامه رسان

واژه های حرف "ن" - فرهنگ فارسی