ناکل

ناکور

ناکوک

ناکی

ناگاج

ناگازاکی

ناگان

<hr> مترادف ناگاه : بناگاه، نابهنگام، ناگه، ناگهان

مترادف ناگاه : بناگاه، نابهنگام، ناگه، ناگهان

ناگاه

ناگاه گیر

ناگاهان

ناگاهی

ناگداخته

ناگداز

ناگذاره

ناگذر

ناگذرساز

ناگرفته

ناگرویدن

ناگرویده

ناگزر

ناگزران

<hr> مترادف ناگزیر : لابد، لاعلاج، مجبور، ملزم، مضطر، ناچار، ضروراً، ضرورتاً، کرهاً، قهراً، محتوم، ضروری، لازم، بی اختیار، بیچاره، عاجز

مترادف ناگزیر : لابد، لاعلاج، مجبور، ملزم، مضطر، ناچار، ضروراً، ضرورتاً، کرهاً، قهراً، محتوم، ضروری، لازم، بی اختیار، بیچاره، عاجز

ناگزیر

ناگزیر باش

ناگزیر شدن

ناگزیر کردن

<hr> مترادف ناگزیری : لابدی، لاعلاجی، ناچاری

مترادف ناگزیری : لابدی، لاعلاجی، ناچاری

ناگزیری

ناگسستنی

<hr> مترادف ناگشودنی : لاینحل، معمایی <hr> متضاد ناگشودنی : گشودنی

مترادف ناگشودنی : لاینحل، معمایی متضاد ناگشودنی : گشودنی

ناگشودنی

ناگشوده

ناگشودگی زهدان

ناگفتنی

ناگفته

<hr> مترادف ناگه : بناگاه، ناگاه، ناگهان

مترادف ناگه : بناگاه، ناگاه، ناگهان

ناگه

<hr> مترادف ناگهان : بغتتاً، بناگاه، بی خبری، بی خبر، غفلتاً، غیرمترقب، فجات، ناگاه، نبهره

مترادف ناگهان : بغتتاً، بناگاه، بی خبری، بی خبر، غفلتاً، غیرمترقب، فجات، ناگاه، نبهره

ناگهان

<hr> مترادف ناگهانی : غیرمترقبه، غیرمنتظره، نابیوسیده <hr> متضاد ناگهانی : بیوسیده

مترادف ناگهانی : غیرمترقبه، غیرمنتظره، نابیوسیده متضاد ناگهانی : بیوسیده

ناگهانی

ناگهی

<hr> مترادف ناگوار : دلخراش، فجیع، امتلا، بدهضم، ثقیل، دیرهضم، ناپسند، ناخوشایند، تلخ، منغص، دشوار، سخت، کریه <hr> متضاد ناگوار : گوارا

مترادف ناگوار : دلخراش، فجیع، امتلا، بدهضم، ثقیل، دیرهضم، ناپسند، ناخوشایند، تلخ، منغص، دشوار، سخت، کریه متضاد ناگوار : گوارا

ناگوار

ناگوارایی

ناگوارد

ناگوارنده

ناگواره

ناگواری

ناگور

ناگوهر

<hr> مترادف ناگویا : اصم، صامت، گنگ، مبهم <hr> متضاد ناگویا : ناطق

مترادف ناگویا : اصم، صامت، گنگ، مبهم متضاد ناگویا : ناطق

واژه های حرف "ن" - فرهنگ فارسی