چشم انداز 1

چشم انداز 2

چشم انداز 3

چشم انداز اشتراک اطلاعات

چشم انداز شدن

چشم انداز مشارکت اطلاعاتی

چشم انداز مشترک

چشم اندازسازی

چشم اور

چشم اویز

چشم باختن

چشم باز

چشم باز کردن

چشم باطل ساختن

چشم ببری

چشم بخواب کردن

چشم بد

چشم بدست بودن

چشم براه

چشم براه داشتن

چشم براه نهادن

چشم براهی

چشم برداشتن

چشم برراهی

چشم بستن

چشم بسته گَردی

چشم بلبل

چشم بلبلی

<hr> مترادف چشم بند : روبنده، پیچه، چشم پوش، چشم پیچ، نقاب، شعبده باز، مشعبد، نظربند

مترادف چشم بند : روبنده، پیچه، چشم پوش، چشم پیچ، نقاب، شعبده باز، مشعبد، نظربند

چشم بند

چشم بندک

<hr> مترادف چشم بندی : تردستی، جادو، سحر، شعبده، شعبده بازی، چشم غره، نگاه خشم آلود

مترادف چشم بندی : تردستی، جادو، سحر، شعبده، شعبده بازی، چشم غره، نگاه خشم آلود

چشم بندی

چشم بوس

چشم بیمار

چشم بینا

چشم تر

چشم تعظیم

<hr> مترادف چشم تنگ : دیده تنگ، تنگ نظر، بخیل، حسود، آزمند، آرزو

مترادف چشم تنگ : دیده تنگ، تنگ نظر، بخیل، حسود، آزمند، آرزو

چشم تنگ

<hr> مترادف چشم تنگی : بخل، حسادت

مترادف چشم تنگی : بخل، حسادت

چشم تنگی

چشم توفان

چشم جان

چشم خال

چشم خرد

چشم خروس

چشم خواباندن

چشم خوابانیدن

چشم خوابیدن

<hr> مترادف چشم خوردن : به چشم آمدن، به نظرآمدن، دیده شدن، چشم زخم خوردن، چشم زده شدن، محسوس بودن، مشخص بودن

مترادف چشم خوردن : به چشم آمدن، به نظرآمدن، دیده شدن، چشم زخم خوردن، چشم زده شدن، محسوس بودن، مشخص بودن

چشم خوردن

چشم خورده

فرهنگ فارسی

واژه های حرف "چ" - فرهنگ فارسی