دیکشنری تخصصی

declining balance method

declining development or development or development

declining stripping ratio

<hr> معنی : سینه کش، شیب، سرازیری، سراشیبی <hr> معانی دیگر : شیب (در مقابل سربالایی: acclivity)، تنده

معنی : سینه کش، شیب، سرازیری، سراشیبی معانی دیگر : شیب (در مقابل سربالایی: acclivity)، تنده

declivity

decobel

<hr> معنی : جوشاندن، عصارهگیری <hr> معانی دیگر : جوشانده، فروجوشانده، پخت

معنی : جوشاندن، عصارهگیری معانی دیگر : جوشانده، فروجوشانده، پخت

decoction

<hr> معنی : کشف کردن، گشودن رمز، کشف رمز کردن <hr> معانی دیگر : رمزگشایی کردن (ترجمه ی متن رمزی به متن فهم پذیر)

معنی : کشف کردن، گشودن رمز، کشف رمز کردن معانی دیگر : رمزگشایی کردن (ترجمه ی متن رمزی به متن فهم پذیر)

decode

<hr> معنی : رمز گشا، رمز شناس <hr> معانی دیگر : کدیاب

معنی : رمز گشا، رمز شناس معانی دیگر : کدیاب

decoder

<hr> معنی : رمز گشایی، برداشتن رمز، رمز برداری <hr> معانی دیگر : رمز گشایی، رمز برداری

معنی : رمز گشایی، برداشتن رمز، رمز برداری معانی دیگر : رمز گشایی، رمز برداری

decoding

decoiler

<hr> معنی : سر بریدن، گردن زدن، مجزا کردن، ورق ورق کردن، بی سر کردن <hr> معانی دیگر : گردن زدن، سربریدن، مجزا کردن، ورق ورق کردن

معنی : سر بریدن، گردن زدن، مجزا کردن، ورق ورق کردن، بی سر کردن معانی دیگر : گردن زدن، سربریدن، مجزا کردن، ورق ورق کردن

decollate

<hr> کامپیوتر : مجزاکننده

decollator

decollement

decollement fault or fault or fault

decollement fold

decollement zone or decollement or decollement

decolorant

decoloration

<hr> معنی : بی رنگ کردن، رنگ زدایی <hr> معانی دیگر : رنگ زدایی، بی رنگ کردن

معنی : بی رنگ کردن، رنگ زدایی معانی دیگر : رنگ زدایی، بی رنگ کردن

decolorization

<hr> معنی : بی رنگ کردن <hr> معانی دیگر : decolo(u)rize رنگ چیزى را بردن، سفید کردن <hr> رنگ زدایی کردن

معنی : بی رنگ کردن معانی دیگر : decolo(u)rize رنگ چیزى را بردن، سفید کردن رنگ زدایی کردن

decolorize

decolorizing

decolorizing carbon

decolourising charcoal

decolourization

<hr> معنی : بی رنگ کردن <hr> معانی دیگر : بی رنگ کردن

معنی : بی رنگ کردن معانی دیگر : بی رنگ کردن

decolourize

decolourizing

decommutation

decommutator

decompiler

<hr> قابل تجزیه، فاسد شدنى

decomposable

decomposable into particular events

decomposable set

<hr> معنی : تجزیه کردن، از هم پاشیدن، متلاشی شدن، متلاشی کردن <hr> معانی دیگر : تجزیه شدن یا کردن، واهشتن، واپاشیدن، متلاشی کردن یا شدن، وارفتن، وانهادن، پوسیدن، گندیدن

معنی : تجزیه کردن، از هم پاشیدن، متلاشی شدن، متلاشی کردن معانی دیگر : تجزیه شدن یا کردن، واهشتن، واپاشیدن، متلاشی کردن یا شدن، وارفتن، وانهادن، پوسیدن، گندیدن

decompose

<hr> تجزیه کننده زیست شناسى : جداساز

تجزیه کننده زیست شناسى : جداساز

decomposer

decomposible operator

<hr> معنی : تجزیه <hr> معانی دیگر : تجزیه

معنی : تجزیه معانی دیگر : تجزیه

decomposition

decomposition into prime factors

decomposition into primes

decomposition of a fraction

decomposition of a matrix

decomposition of event into particular events

decomposition of vector

decomposition principle

decomposition temperature

decomposition theorem

decompozed

<hr> معنی : خرد ساختن، ناهمفشرده کردن، از فشار هوا کاستن <hr> معانی دیگر : (فضانورد یا غواص و غیره را به کمک ابزار ویژه از خطر هوای فشرده رهانیدن) فشار زدایی کردن، (فشار را از بین بردن) وافشردن

معنی : خرد ساختن، ناهمفشرده کردن، از فشار هوا کاستن معانی دیگر : (فضانورد یا غواص و غیره را به کمک ابزار ویژه از خطر هوای فشرده رهانیدن) فشار زدایی کردن، (فشار را از بین بردن) وافشردن

decompress

<hr> وافشاری، فشار زدایی

واژه های حرف "d" - دیکشنری تخصصی