دیکشنری تخصصی

ikranite

ikunolite

ilam formation or ilam or ilam

ilament current

ilanqareh formation or ilanqareh or ilanqareh

ilebeyk formation or ilebeyk or ilebeyk

ilesite

<hr> معنی : معاء غلاظ، رودهدراز، چم روده <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) درازروده (آخرین بخش روده کوچک که به روده ی بزرگ راه دارد)، ایلئوم

معنی : معاء غلاظ، رودهدراز، چم روده معانی دیگر : (کالبد شناسی) درازروده (آخرین بخش روده کوچک که به روده ی بزرگ راه دارد)، ایلئوم

ileum

<hr> معنی : حرقفی، وابسته به استخوان لگن خاصره <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) وابسته به استخوان تهیگاهی، ilial وابسته به استخوان لگن خاصره، سرینی

معنی : حرقفی، وابسته به استخوان لگن خاصره معانی دیگر : (کالبدشناسی) وابسته به استخوان تهیگاهی، ilial وابسته به استخوان لگن خاصره، سرینی

iliac

ilimaussite

ilinskite

<hr> معنی : حرقفه، استخوان حرقفی <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی - بخش پهن و فرازین استخوان لگن) استخوان تهیگاهی، ایلیوم، نام لاتین شهر نیمه افسانه ای تروی (که هومر از آن نام می برد)

معنی : حرقفه، استخوان حرقفی معانی دیگر : (کالبد شناسی - بخش پهن و فرازین استخوان لگن) استخوان تهیگاهی، ایلیوم، نام لاتین شهر نیمه افسانه ای تروی (که هومر از آن نام می برد)

ilium

ill calibrated

ill conditioned

ill conditioned differenced equation

ill conditioned matrix

ill conditioned system

ill conditioned system of equations

ill conditioning

ill health

<hr> معنی : دشمنی، خصومت، ستیزگی، سوء نیت <hr> معانی دیگر : بدخواهی، بد اندیشی، کین، عداوت، غرض ورزی

معنی : دشمنی، خصومت، ستیزگی، سوء نیت معانی دیگر : بدخواهی، بد اندیشی، کین، عداوت، غرض ورزی

ill will

<hr> معنی : غیر قانونی، غیر مجاز، حرام، غیر مشروع، نا مشروع <hr> معانی دیگر : غیرقانونی، نامشروع، غیرمجاز، حرام

معنی : غیر قانونی، غیر مجاز، حرام، غیر مشروع، نا مشروع معانی دیگر : غیرقانونی، نامشروع، غیرمجاز، حرام

illegal

illegal character

illegal condition

illegal operation

<hr> بیقانونی، کار خلاف قانون، کار نامشروع

بیقانونی، کار خلاف قانون، کار نامشروع

illegality

<hr> معنی : حرامزاده، غیر مشروع، ناروا <hr> معانی دیگر : (فرزند) نامشروع، غیرمستدل، ناوارد، غلط، ناموجه، نامعقول، غیرقانونی، نامجاز، قدغن

معنی : حرامزاده، غیر مشروع، ناروا معانی دیگر : (فرزند) نامشروع، غیرمستدل، ناوارد، غلط، ناموجه، نامعقول، غیرقانونی، نامجاز، قدغن

illegitimate

<hr> معنی : قاچاق، نا مشروع، مخالف مقررات <hr> معانی دیگر : غیرقانونی، قدغن، ناروا، ممنوع

معنی : قاچاق، نا مشروع، مخالف مقررات معانی دیگر : غیرقانونی، قدغن، ناروا، ممنوع

illicit

illicit condition

illigal character

<hr> (سنگ شناسی) ایلیت (سنگ های رده دار حاوی میکا و مونتموریلونیت)

(سنگ شناسی) ایلیت (سنگ های رده دار حاوی میکا و مونتموریلونیت)

illite

<hr> معنی : بی سواد، عام، عامی، درس نخوانده <hr> معانی دیگر : دارای معلومات کم (به ویژه در رشته ی بخصوص)، ناوارد، (از نظر دستور زبان) غلط، غیرمصطلح

معنی : بی سواد، عام، عامی، درس نخوانده معانی دیگر : دارای معلومات کم (به ویژه در رشته ی بخصوص)، ناوارد، (از نظر دستور زبان) غلط، غیرمصطلح

illiterate

illitic

illitization or illite or illite

<hr> معنی : سقم، خستگی، اهو، شرارت، مرض، ناخوشی، کسالت، بدی، بیماری، عارضه کسالت <hr> معانی دیگر : مریضی

معنی : سقم، خستگی، اهو، شرارت، مرض، ناخوشی، کسالت، بدی، بیماری، عارضه کسالت معانی دیگر : مریضی

illness

illogical thinking

illuminance

<hr> نورانی، درخشان، تابنده، تابنده شیئی که نور از آن ساطع می شود

نورانی، درخشان، تابنده، تابنده شیئی که نور از آن ساطع می شود

illuminant

illuminant c

illuminant junction

<hr> معنی : روشن فکر، منور کردن، درخشان ساختن، زرنما کردن، چراغانی کردن، روشن کردن <hr> معانی دیگر : روشن کردن یا شدن، فروزان کردن، نورانی کردن، درخشان کردن، زنده کردن، واضح کردن، آشکار کردن، توضیح دادن، روشنگری کردن، بازنمود کردن، مطلع کردن، آگاهاندن، آموزاندن، متنور کردن، روشنفکر کردن، نامدار کردن، مشهور کردن، چراغ آذین کردن، نورآذین کردن، (حروف اول جمله و غیره را با طلا و نقره تزیین کردن) تذهیب کردن، زر آذین کردن، روشن ضمیر، روشن بین، موضوعی را روشن کردن، روشن شده

معنی : روشن فکر، منور کردن، درخشان ساختن، زرنما کردن، چراغانی کردن، روشن کردن معانی دیگر : روشن کردن یا شدن، فروزان کردن، نورانی کردن، درخشان کردن، زنده کردن، واضح کردن، آشکار کردن، توضیح دادن، روشنگری کردن، بازنمود کردن، مطلع کردن، آگاهاندن، آموزاندن، متنور کردن، روشنفکر کردن، نامدار کردن، مشهور کر

illuminate

<hr> معنی : روشن کردن، روشنسازی، تذهیب، اشراق، چراغانی، تنویر <hr> معانی دیگر : نورانی سازی، روشنایی، توضیح، آشکارسازی، روشنگری، نورآذینی، چراغ آذینی، (نسخه های خطی و غیره) تزیین متن، (نورسنجی - شدت نور در سطح معین) مقدار نور، تابناکی

معنی : روشن کردن، روشنسازی، تذهیب، اشراق، چراغانی، تنویر معانی دیگر : نورانی سازی، روشنایی، توضیح، آشکارسازی، روشنگری، نورآذینی، چراغ آذینی، (نسخه های خطی و غیره) تزیین متن، (نورسنجی - شدت نور در سطح معین) مقدار نور، تابناکی

واژه های حرف "i" - دیکشنری تخصصی