دیکشنری تخصصی

jury trail

<hr> کلیه ی قوانین و مقررات قضایی، دادیکان، دادیکان اصل حقوقی یا قضایی، قدرت قانونی، اختیار قانونی

کلیه ی قوانین و مقررات قضایی، دادیکان، دادیکان اصل حقوقی یا قضایی، قدرت قانونی، اختیار قانونی

jus ad rem

jus belli

jus civile

jus cogens

jus commune

jus disponendi

<hr> (حقوق رومی) قوانین همگانی (در مقایسه با قوانینی که فقط در مورد شهروندان روم صادق بود)

(حقوق رومی) قوانین همگانی (در مقایسه با قوانینی که فقط در مورد شهروندان روم صادق بود)

jus gentium

jus gentium privatum

jus gentium publicum

jus habendi

jus in personam

jus in re

jus naturale

<hr> (حق شهروندی در کشوری که والدین شخص تبعه ی آن کشورند) شهروندی تباری، قانونی که بموجب ان تابعیت فرزند از روی تابعیت والدینش معین میگردد

(حق شهروندی در کشوری که والدین شخص تبعه ی آن کشورند) شهروندی تباری، قانونی که بموجب ان تابعیت فرزند از روی تابعیت والدینش معین میگردد

jus sanguinis

jus singulare

<hr> (حق شهروندی در کشوری که شخص در آن زاده شده است) شهروندی زادی، حق، قانونی که بموجب ان شخص تبعه ء کشوریست که دران متولد شده

(حق شهروندی در کشوری که شخص در آن زاده شده است) شهروندی زادی، حق، قانونی که بموجب ان شخص تبعه ء کشوریست که دران متولد شده

jus soli

jus tertii

<hr> معنی : دادگر، باعدالت، باانصاف، مشروع، درست، مقتضی، بجا، منصف، بامروت، منصفانه، مستحق، بی طرف، فریور، عادل، اندکی پیش، الساعه، در همان دم، تنها، فقط، عینا <hr> معانی دیگر : دادورانه، عادلانه، دادبخشانه، دادمند، پارسا، درستکار، درخور، بادلیل، قانونی، به حق، معقول، منطقی، مناسب، جور، متناسب، موزون، راست، حقیقی، دقیق، بی کم و زیاد، مک، در شرف، درحال، الان، دقیقا، همین و بس، بس، با کمی اختلاف زمانی (یا وزنی و غیره)، قدری، کمی، کم و بیش، تقریبا، (عامیانه) واقعا، راستی، بسیار، خیلی، رجوع شود به: joust

معنی : دادگر، باعدالت، باانصاف، مشروع، درست، مقتضی، بجا، منصف، بامروت، منصفانه، مستحق، بی طرف، فریور، عادل، اندکی پیش، الساعه، در همان دم، تنها، فقط، عینا معانی دیگر : دادورانه، عادلانه، دادبخشانه، دادمند، پارسا، درستکار، درخور، بادلیل، قانونی، به حق، معقول، منطقی، مناسب، جور، متناسب، موزون، راست، ح

just

just as before

just as in

just cause

just compensation

just damages

just identified equation

just in time

just kidding

just noticeable difference

just price

just scale

just title

justa causa

<hr> معنی : درستی، عدل، انصاف، عدالت، دادگستری، داد <hr> معانی دیگر : دادگری، دادوری، دادبخشی، بی طرفی، بی غرضی، بی نظری، صحت، حق داشتن، ذی حق بودن، حقانیت، سزا، جزا، پاداش، قاضی، دادرس، کادیک، رجوع شود به: justice of the peace

معنی : درستی، عدل، انصاف، عدالت، دادگستری، داد معانی دیگر : دادگری، دادوری، دادبخشی، بی طرفی، بی غرضی، بی نظری، صحت، حق داشتن، ذی حق بودن، حقانیت، سزا، جزا، پاداش، قاضی، دادرس، کادیک، رجوع شود به: justice of the peace

justice

justice denial of

<hr> معنی : امین صلح، قاضی صلحیه، دادرس دادگاه بخش <hr> معانی دیگر : (حقوق) امین صلح، رییس داده بخش

معنی : امین صلح، قاضی صلحیه، دادرس دادگاه بخش معانی دیگر : (حقوق) امین صلح، رییس داده بخش

justice of the peace

justice to dispense

justice to uphold

<hr> قابل پیگیری قضایی، قابل تعقیب در دادگاه، قابل دادرسی، قابل محاکمه، تحت محاکمه، کسیکه تابع یادرقلمرو

قابل پیگیری قضایی، قابل تعقیب در دادگاه، قابل دادرسی، قابل محاکمه، تحت محاکمه، کسیکه تابع یادرقلمرو

justiciable

<hr> معنی : قابل توجیه <hr> معانی دیگر : توجیه پذیر، موجه، بهانه بردار

معنی : قابل توجیه معانی دیگر : توجیه پذیر، موجه، بهانه بردار

justifiable

justifiable excuse

<hr> معنی : مدافعه، توجیه، دلیل اوری <hr> معانی دیگر : انگیزه نمایی، برهان نمایی، علت نمایی، آنچه که توجیه می کند، دلیل، فرنود، بهانه، حقانیت، مجوز

معنی : مدافعه، توجیه، دلیل اوری معانی دیگر : انگیزه نمایی، برهان نمایی، علت نمایی، آنچه که توجیه می کند، دلیل، فرنود، بهانه، حقانیت، مجوز

justification

<hr> معنی : تصدیق کردن، توجیه کردن، ذیحق دانستن، حق دادن <hr> معانی دیگر : موجه نشان دادن، بی تقصیر اعلام کردن یا نمایاندن، مبرا دانستن یا نمایاندن، بی گناه اعلام کردن، فرنود آوردن، ویچاردن، برهان آوردن، بهانه آوردن، دارای مجوز قانونی کردن، دلیل قانونی آوردن، حق دادن به

معنی : تصدیق کردن، توجیه کردن، ذیحق دانستن، حق دادن معانی دیگر : موجه نشان دادن، بی تقصیر اعلام کردن یا نمایاندن، مبرا دانستن یا نمایاندن، بی گناه اعلام کردن، فرنود آوردن، ویچاردن، برهان آوردن، بهانه آوردن، دارای مجوز قانونی کردن، دلیل قانونی آوردن، حق دادن به

justify

<hr> معنی : جوت، چتایی، کنف هندی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) کتان هندی، کنف هندی (corchorus capsularis و corchorus olitorius از خانواده ی linden)، (دانمارک کهن) جوت (عضو قبیله ی ژرمنی جوت که در jutland زیست می کردند و در قرن پنجم میلادی جنوب خاوری انگلیس را مورد تاخت و تاز و کوچ قرار دادند)، الیاف کنف که برای گونی بافی بکار میرود، با حرف بزرگ طایفه ای از مردم سفلای المان

معنی : جوت، چتایی، کنف هندی معانی دیگر : (گیاه شناسی) کتان هندی، کنف هندی (corchorus capsularis و corchorus olitorius از خانواده ی linden)، (دانمارک کهن) جوت (عضو قبیله ی ژرمنی جوت که در jutland زیست می کردند و در قرن پنجم میلادی جنوب خاوری انگلیس را مورد تاخت و تاز و کوچ قرار دادند)، الیاف کنف که ب

واژه های حرف "j" - دیکشنری تخصصی