دیکشنری تخصصی

<hr> (شیمی) مونازیت (فسفات طبیعی که منبع اصلی thorium و cerium و غیره است)

(شیمی) مونازیت (فسفات طبیعی که منبع اصلی thorium و cerium و غیره است)

monazite

moncheite

monchiquite

mond process

mondanock phase

mondhaldeite

mondmilch

<hr> (نام بازرگانی آلیاژ نیکل و مس که بسیار دیر زنگ می زند) مونل متال

(نام بازرگانی آلیاژ نیکل و مس که بسیار دیر زنگ می زند) مونل متال

monel metal

monetary assets

monetary items

monetary principle

monetary transactions

monetary unit

monetite

<hr> معنی : سیم، اسکناس، سرمایه، پول، ثروت <hr> معانی دیگر : دارایی، مایملک، پولداران، ثروتمندان، اغنیا، (جمع) مبالغ پول، وجوه، سکه (پول طلا یا نقره یا مس یا نیکل و غیره) (hard money هم می گویند)، اسکناس (paper money یا bill هم می گویند)، پول کاغذی، مسکوک، شهروا، هر چیزی که به جای پول به کار رود (مانند چک و اوراق بهادار)، رجوع شود به: money of account، پول برده شده (به عنوان جایزه) (prize money هم می گویند)

معنی : سیم، اسکناس، سرمایه، پول، ثروت معانی دیگر : دارایی، مایملک، پولداران، ثروتمندان، اغنیا، (جمع) مبالغ پول، وجوه، سکه (پول طلا یا نقره یا مس یا نیکل و غیره) (hard money هم می گویند)، اسکناس (paper money یا bill هم می گویند)، پول کاغذی، مسکوک، شهروا، هر چیزی که به جای پول به کار رود (مانند چک و ا

money

money judgment

<hr> بازار پول، بازار سهام

money market

money measurement

<hr> حواله ی پولی، حواله پستی وتلگرافی، حواله پول

حواله ی پولی، حواله پستی وتلگرافی، حواله پول

money order

monfort

mongolite

mongshanite

monheimite

monic

monic polynomial

monichrome signal

<hr> مثل دانه های تسبیح، دانه دانه، دارای فواصل دانه وار

مثل دانه های تسبیح، دانه دانه، دارای فواصل دانه وار

moniliform

moniliform wall

monimolite

monistic ensemble

<hr> معنی : اگاهی دهنده، مبصر، انگیزنده، گوشیار، دیده بانی کردن <hr> معانی دیگر : ناصح، پندآموز، هشدار دهنده، هشدارگر، توصیه کننده، مشاور، رایزن، (کلاس درس) مبصر، ارشد کلاس، آژیر، آژیرگر، دستگاه کنترل، واپادگر، مانیتور، خبرنیوشی کردن، (ماشین آلات یا هواپیما یا موشک و غیره) دستگاه کنترل و تنظیم، (کار ماشین آلات یا هواپیما یا موشک و غیره را) کنترل و تنظیم کردن، واپادکردن، (با این دستگاه) تابش سنجی کردن، (رادیو و تلویزیون و غیره - بلندگو یا گیرنده ی اتاق کنترل که با آن خوبی و صافی صدا یا تصویر را وارسی می کنند) دستگاه بازشنود، دستگاه بازبینی، (با این دستگاه) بازشنود کردن، بازبین کردن، (جانورشناسی) بزمجه ی آژیرگر (تیره ی varanidae که درشت و ماهی خوار هستند و می گویند حضور سوسمار را آگاهی می دهند)، کشتی جنگلی زرهی (با عرشه ی صاف و کم ارتفاع و توپ های سنگین در برج های متحرک)، (به ویژه در آتش نشانی) آب افشان (که آب را با فشار به طرف دلخواه می افشاند)، آب فشان، سر لوله ی فشاری، (کسی که برای گردآوری آگهگان سیاسی یا نظامی و غیره به رادیوها و مکالمات تلفنی کشور خارجی مرتبا گوش می دهد) خبرنیوش، مستمع خفیه، (دستگاه سنجش میزان آلودگی رادیو اکتیو) دستگاه تابش سنج، تابش نما، در رادیو به علائم رمزی مخابراتی گوش دادن

معنی : اگاهی دهنده، مبصر، انگیزنده، گوشیار، دیده بانی کردن معانی دیگر : ناصح، پندآموز، هشدار دهنده، هشدارگر، توصیه کننده، مشاور، رایزن، (کلاس درس) مبصر، ارشد کلاس، آژیر، آژیرگر، دستگاه کنترل، واپادگر، مانیتور، خبرنیوشی کردن، (ماشین آلات یا هواپیما یا موشک و غیره) دستگاه کنترل و تنظیم، (کار ماشین آلا

monitor

monitor head

monitor man

monitor roof

monitor room

monitor station

monitor television

monitor viewfinder

<hr> معنی : دیدهبانی <hr> معانی دیگر : دیده بانی

معنی : دیدهبانی معانی دیگر : دیده بانی

monitoring

monitoring amplifier

monitoring antenna

monitoring program

monitoring station

monitoring viewfinder

monitoring well

monjlinear circuit

monk s cloth

<hr> معنی : میمون، بوزینه، تقلید در اوردن، شیطنت کردن <hr> معانی دیگر : (امریکا - عامیانه - با: with یا around یا around with) دست ور کردن، انگولک کردن، بازی خرکی کردن، (از ریشه ی عربی: میمون)، گپی، خز میمون، آدم میمون صفت، آدم مقلد، (کودک) شیطان، تخس، مایه ی صد من شیر، شر، مقلد، نوادرآر، قوز، (مکانیک) بخش متحرک ماشین و ابزار (مثلا وزنه ای که در دستگاه شمع کوب بالا می رود و ضربه وارد می آورد)، (نادر) تقلید درآوردن، تقلید کردن

معنی : میمون، بوزینه، تقلید در اوردن، شیطنت کردن معانی دیگر : (امریکا - عامیانه - با: with یا around یا around with) دست ور کردن، انگولک کردن، بازی خرکی کردن، (از ریشه ی عربی: میمون)، گپی، خز میمون، آدم میمون صفت، آدم مقلد، (کودک) شیطان، تخس، مایه ی صد من شیر، شر، مقلد، نوادرآر، قوز، (مکانیک) بخش مت

واژه های حرف "m" - دیکشنری تخصصی