دیکشنری تخصصی

<hr> معنی : محلول، حل شدنی، قابل حل، قابل پرداخت، حل پذیر، قادر به تادیه وام، واریز شدنی <hr> معانی دیگر : (مسئله و غیره) قابل حل، پژنگ پذیر، قادر بتادیه وام

معنی : محلول، حل شدنی، قابل حل، قابل پرداخت، حل پذیر، قادر به تادیه وام، واریز شدنی معانی دیگر : (مسئله و غیره) قابل حل، پژنگ پذیر، قادر بتادیه وام

solvable

solvable group

<hr> (شیمی)، حلال پوشی، حلال پوشی کردن، ماده محلول، حل شدن، محلول شدن

(شیمی)، حلال پوشی، حلال پوشی کردن، ماده محلول، حل شدن، محلول شدن

solvate

solvated

solvated proton

solvation

solvatochromism

<hr> معنی : حل کردن، رفع کردن، فیصل دادن، فیصله کردن، باز کردن، گشادن <hr> معانی دیگر : (مسئله و غیره) حل کردن، پژنگ یافتن، پاسخ یابی کردن، جواب پیدا کردن، راه حل پیدا کردن، چاره جویی کردن، راهیابی کردن

معنی : حل کردن، رفع کردن، فیصل دادن، فیصله کردن، باز کردن، گشادن معانی دیگر : (مسئله و غیره) حل کردن، پژنگ یافتن، پاسخ یابی کردن، جواب پیدا کردن، راه حل پیدا کردن، چاره جویی کردن، راهیابی کردن

solve

<hr> معنی : حل شدنی، پرداختنی، عدم اعسار، قدرت پرداخت دین، حل کردنی، تحلیل بردنی، ملائت <hr> معانی دیگر : توانایی پرداخت بدهی

معنی : حل شدنی، پرداختنی، عدم اعسار، قدرت پرداخت دین، حل کردنی، تحلیل بردنی، ملائت معانی دیگر : توانایی پرداخت بدهی

solvency

<hr> معنی : محلل، مایع محلل، قابل پرداخت، حلال، قادر به پرداخت قروض <hr> معانی دیگر : قادر به پرداخت بدهی ها (در برابر: ناقادر به پرداخت بدهی ها insolvent)، واگشا، پراکاو، حل کننده، واگشاگر، پراکاوگر، پژنگ، مفتاح، توضیح دهنده، برطرف کننده، چاره، قادر به پرداخت قرو­

معنی : محلل، مایع محلل، قابل پرداخت، حلال، قادر به پرداخت قروض معانی دیگر : قادر به پرداخت بدهی ها (در برابر: ناقادر به پرداخت بدهی ها insolvent)، واگشا، پراکاو، حل کننده، واگشاگر، پراکاوگر، پژنگ، مفتاح، توضیح دهنده، برطرف کننده، چاره، قادر به پرداخت قرو­

solvent

solvent assisted dyeing process

solvent based adhesive

solvent dewaxing

solvent dye

solvent dyeing

solvent extraction

solvent extraction or minning or minning or extraction

solvent method

solvent neutral oil

solvent phase

solvent polymerization

solvent recovery chamber

solvent soluble

solvent treatment

<hr> معنی : حل کننده <hr> معانی دیگر : حل کننده

معنی : حل کننده معانی دیگر : حل کننده

solver

solving

<hr> (شیمی) حلال کافت، واگشا کافت (مثلا هیدرولیز)

(شیمی) حلال کافت، واگشا کافت (مثلا هیدرولیز)

solvolysis

solvron

<hr> تن، بدن، تنه (جسم جانور یا گیاه یا انسان به استثنای یاخته های زایشی یا germ cells)، (در متون ودا - هندوستان) شیره ی مستی آور گیاه (که هویت آن مشخص نیست)

تن، بدن، تنه (جسم جانور یا گیاه یا انسان به استثنای یاخته های زایشی یا germ cells)، (در متون ودا - هندوستان) شیره ی مستی آور گیاه (که هویت آن مشخص نیست)

soma

somal unit

<hr> معنی : بدنی، طبیعی، جسمی، مادی، تنی <hr> معانی دیگر : کالبدی (در برابر: روحی یا روانی)، وابسته به یاخته های تنی (somatic cells - در برابر: یاخته های زایشی germ cells)، وابسته به دیواره ی بدن، تن دیواری (somatopleuric هم می گویند - در برابر: اندرونه ای یا امعا و احشایی visceral)، بدنی در مقابل روحی یاروانی، تنی، طبیعی، جسمی، مادی، کالبدی

معنی : بدنی، طبیعی، جسمی، مادی، تنی معانی دیگر : کالبدی (در برابر: روحی یا روانی)، وابسته به یاخته های تنی (somatic cells - در برابر: یاخته های زایشی germ cells)، وابسته به دیواره ی بدن، تن دیواری (somatopleuric هم می گویند - در برابر: اندرونه ای یا امعا و احشایی visceral)، بدنی در مقابل روحی یاروان

somatic

somatic delusion

somatic hallucination

<hr> (هورمونی که در لوزالمعده و زیر نهنج تولید می شود) سوماتوستاتین، تن ایستا

(هورمونی که در لوزالمعده و زیر نهنج تولید می شود) سوماتوستاتین، تن ایستا

somatostatin

<hr> معنی : تاریک، غم انگیز، تیره، سیر، محزون، سایه دار <hr> معانی دیگر : تیره و تاریک، تاسف انگیز، دلگیر، غمگین، غمزده، موقر، سنگین و رنگین، با وقار، بزرگوار، sombre سایه دار

معنی : تاریک، غم انگیز، تیره، سیر، محزون، سایه دار معانی دیگر : تیره و تاریک، تاسف انگیز، دلگیر، غمگین، غمزده، موقر، سنگین و رنگین، با وقار، بزرگوار، sombre سایه دار

somber

somber color

sombric horizon

<hr> معنی : کمی از، کسی، بعضی، بعض، برخی از، برخی، چندتا، شخص یا چیز معینی، تعدادی، کم و بیش، تقریبا، چندتا، تاحدی، اندکی، قدری، چندین، چندی <hr> معانی دیگر : چند، حدودا، قریب به، (آمریکا - عامیانه) جالب توجه، چشمگیر، معرکه، برخی از مردم، بعضی ها، برخی ها، چند عدد، (عامیانه) کمی، یک خرده، یک ذره، (آمریکا - عامیانه) خیلی، یک عالمه، -ی، مقداری، غالبا، شخصیا چیز معینی <hr> some _ پسوند: مانند، - آور، - بخش [troublesom یا lonesome]، پسوند: گروه، تعداد معین، - نفری [threesome]، ... تن، بدن [chromosome]

معنی : کمی از، کسی، بعضی، بعض، برخی از، برخی، چندتا، شخص یا چیز معینی، تعدادی، کم و بیش، تقریبا، چندتا، تاحدی، اندکی، قدری، چندین، چندی معانی دیگر : چند، حدودا، قریب به، (آمریکا - عامیانه) جالب توجه، چشمگیر، معرکه، برخی از مردم، بعضی ها، برخی ها، چند عدد، (عامیانه) کمی، یک خرده، یک ذره، (آمریکا - عا

some

some color

some of which

<hr> معنی : بطریقی، هر جور، بیک نوعی، هر جور هست <hr> معانی دیگر : هر طوری شده، به طریقی، یک جوری، به نحوی، به گونه ای، از طریقی، به دلیلی

معنی : بطریقی، هر جور، بیک نوعی، هر جور هست معانی دیگر : هر طوری شده، به طریقی، یک جوری، به نحوی، به گونه ای، از طریقی، به دلیلی

somehow

<hr> معنی : گاهی، بندرت، بعضی اوقات، بعضی مواقع، گاه بگاهی <hr> معانی دیگر : گهگاه، برخی اوقات، (مهجور) سابقا

معنی : گاهی، بندرت، بعضی اوقات، بعضی مواقع، گاه بگاهی معانی دیگر : گهگاه، برخی اوقات، (مهجور) سابقا

sometimes

sometology

<hr> معنی : یک جایی، در مکانی، در یک محلی <hr> معانی دیگر : در محلی، جایی، محلی، (با: about یا around یا between و غیره) زمانی، وقتی، دورانی، تقریبا، حدودا (محلی: somewheres)

معنی : یک جایی، در مکانی، در یک محلی معانی دیگر : در محلی، جایی، محلی، (با: about یا around یا between و غیره) زمانی، وقتی، دورانی، تقریبا، حدودا (محلی: somewheres)

somewhere

sommerfeld s equation

<hr> معنی : ولد، پسر، فرزند <hr> معانی دیگر : فرزند ذکور، (مجازی) زاده، نوجوان، (روش خطاب مهرآمیز از سوی مسن ترها به پسران و جوانان) پسرم، فرزندم، پور، ناپسری، پسر خوانده، رجوع شود به: son-in-law، فرزد ذکور، زاد، مولود

معنی : ولد، پسر، فرزند معانی دیگر : فرزند ذکور، (مجازی) زاده، نوجوان، (روش خطاب مهرآمیز از سوی مسن ترها به پسران و جوانان) پسرم، فرزندم، پور، ناپسری، پسر خوانده، رجوع شود به: son-in-law، فرزد ذکور، زاد، مولود

واژه های حرف "s" - دیکشنری تخصصی