دیکشنری تخصصی

unblanking pulse

unbleached

unblooped

unbonded

unbonded posttensioning

unbonded tendon

<hr> معنی : بی پایان، غیر محدود، بی بند و بار، غیر مقید، رها شده، ناوابسته، مقید نشده <hr> معانی دیگر : (شیمی) ناهمبسته، مجرد، آزاد، واگسسته، زمان گذشته و اسم مفعول: unbind، رها، (از قید و بند و غیره) آزاد، رهانیده، باز شده، از هم باز شده

معنی : بی پایان، غیر محدود، بی بند و بار، غیر مقید، رها شده، ناوابسته، مقید نشده معانی دیگر : (شیمی) ناهمبسته، مجرد، آزاد، واگسسته، زمان گذشته و اسم مفعول: unbind، رها، (از قید و بند و غیره) آزاد، رهانیده، باز شده، از هم باز شده

unbound

unbound water

<hr> معنی : نا محدود، بیکران <hr> معانی دیگر : بی حد و حصر، بی مرز، لایتناهی، بی پایان

معنی : نا محدود، بیکران معانی دیگر : بی حد و حصر، بی مرز، لایتناهی، بی پایان

unbounded

unbounded above

unbounded dielectric

unbounded from above

unbounded function

unbounded interval

unbounded manifold

unbounded optimal solution

unbounded optimal value

unbounded polyhedral set

unbounded sequence

unbounded set

unbounded sets

unbounded subset

unboundedly

unboundedness

unboundely

unbraced

unbraced column

unbraced frame

unbraced length

unbraced wall

unbrella antenna

unbroken interval

unbroken service

unbundled

<hr> معنی : ازاد کردن، از قفس رها کردن <hr> معانی دیگر : از قفس رها کردن، ازاد کردن

معنی : ازاد کردن، از قفس رها کردن معانی دیگر : از قفس رها کردن، ازاد کردن

uncage

uncased well

<hr> معنی : مردد، دمدمی، متغیر، نا معلوم، مشکوک، معلق <hr> معانی دیگر : محتمل، احتمالی، غیر حتمی، غیر محقق، غیرقطعی، غیر محرز، نامعین، نامشخص، غیر قابل اطمینان، غیر قابل اتکا، بی ثبات، متزلزل، ناپا برجا، نامطمئن، سر گشته، دو دل، شک دار، مبهم، ناآشکار

معنی : مردد، دمدمی، متغیر، نا معلوم، مشکوک، معلق معانی دیگر : محتمل، احتمالی، غیر حتمی، غیر محقق، غیرقطعی، غیر محرز، نامعین، نامشخص، غیر قابل اطمینان، غیر قابل اتکا، بی ثبات، متزلزل، ناپا برجا، نامطمئن، سر گشته، دو دل، شک دار، مبهم، ناآشکار

uncertain

uncertain events

uncertainly

uncertainly priciple

uncertainties

<hr> معنی : نا معلومی، شک، تردید، چیز نامعلوم، بلاتلکیفی <hr> معانی دیگر : بلاتکلیفی، عدم قطعیت، غیر محرز بودن، محقق نبودن، نا پابرجایی، ناپایداری، بی ثباتی، تزلزل، عدم ثبات، دودلی، سرگشتگی، شبهه، احتمال، اتفاق، شوایی

معنی : نا معلومی، شک، تردید، چیز نامعلوم، بلاتلکیفی معانی دیگر : بلاتکلیفی، عدم قطعیت، غیر محرز بودن، محقق نبودن، نا پابرجایی، ناپایداری، بی ثباتی، تزلزل، عدم ثبات، دودلی، سرگشتگی، شبهه، احتمال، اتفاق، شوایی

uncertainty

uncertainty condition

uncertainty in economics

<hr> (مکانیک - کوانتم) اصل عدم قطعیت

(مکانیک - کوانتم) اصل عدم قطعیت

uncertainty principle

unchangeable

<hr> معنی : خالی، پر نشده، بحساب هزینه نیامده، رسمامتهم نشده <hr> معانی دیگر : (حقوق) رسما مورد اتهام قرار نگرفته، متهم نشده، پر نشده مانند تفنگ و باطری، محسوب نشده

معنی : خالی، پر نشده، بحساب هزینه نیامده، رسمامتهم نشده معانی دیگر : (حقوق) رسما مورد اتهام قرار نگرفته، متهم نشده، پر نشده مانند تفنگ و باطری، محسوب نشده

واژه های حرف "u" - دیکشنری تخصصی