انگلیسی به فارسی

agenizes

agenizing

agennesis

agennetic

<hr> معنی : عامل، نماینده، مامور، وکیل، گماشته، پیشکار <hr> معانی دیگر : کارگزار، امین، کنشگر، دستار، کارمند دولت، عضو سازمان دولتی، آژان، (شیمی) عامل، سازه، موجب، باعث، (عامیانه) فروشنده ی سیار، به عنوان نماینده یا عامل عمل کردن

معنی : عامل، نماینده، مامور، وکیل، گماشته، پیشکار معانی دیگر : کارگزار، امین، کنشگر، دستار، کارمند دولت، عضو سازمان دولتی، آژان، (شیمی) عامل، سازه، موجب، باعث، (عامیانه) فروشنده ی سیار، به عنوان نماینده یا عامل عمل کردن

agent

agent bank

<hr> عامل پرتقالی رنگ (گیاه کش سمی که در ویتنام به کار رفت)

عامل پرتقالی رنگ (گیاه کش سمی که در ویتنام به کار رفت)

agent orange

<hr> ستون پنجم، مامور اخلال گری، مامور اگاهی که با لباس مبدل در باندی کار میکند provocateurs agents

ستون پنجم، مامور اخلال گری، مامور اگاهی که با لباس مبدل در باندی کار میکند provocateurs agents

agent provocateur

agent-in-place

agentess

agential

agentival

agentive

agentive role

agentives

agentries

agentry

agents

agentship

ageometrical

agerasia

<hr> معنی : گل ابری <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل ابری (جنس ageratum از خانواده ی composite)

معنی : گل ابری معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل ابری (جنس ageratum از خانواده ی composite)

ageratum

ageratums

agers

ages

agesilaus (ii)

aget

agete

<hr> روانشناسى : اختلال چشایى

روانشناسى : اختلال چشایى

ageusia

ageusic

aggadic

aggelation

aggenerate

aggeration

aggerose

aggers

<hr> (امریکا) دانشگاه کشاورزی، دانشکده ی کشاورزی، دانشجوی کشاورزی

(امریکا) دانشگاه کشاورزی، دانشکده ی کشاورزی، دانشجوی کشاورزی

aggie

aggies

aggiornamenti

aggiornamento

agglomerant

<hr> معنی : جوش اتشفشانی، انباشتن، جمع کردن، متراکم شدن، گرد کردن، گرد امدن <hr> معانی دیگر : بر انباشتن، بر انباشت کردن، همجوش کردن، تلنبار کردن، کپه شدن، بر انباشته، توده شده

معنی : جوش اتشفشانی، انباشتن، جمع کردن، متراکم شدن، گرد کردن، گرد امدن معانی دیگر : بر انباشتن، بر انباشت کردن، همجوش کردن، تلنبار کردن، کپه شدن، بر انباشته، توده شده

agglomerate

agglomerated

agglomerates

agglomerating

<hr> معنی : انباشتگی، توده، تراکم، انبار <hr> معانی دیگر : بر انباشتگی، کپگی، کلوخه شدگی، همجوشی، توده ی در هم آمیخته، تل، کپه، تجمع

معنی : انباشتگی، توده، تراکم، انبار معانی دیگر : بر انباشتگی، کپگی، کلوخه شدگی، همجوشی، توده ی در هم آمیخته، تل، کپه، تجمع

واژه های حرف "a" - انگلیسی به فارسی