انگلیسی به فارسی

<hr> مامور، مستخدم دراصطلاح دانشگاه ها

مامور، مستخدم دراصطلاح دانشگاه ها

bedel

bedell

bedells

bedels

bedelve

bedeman

bedemen

beden

bedesman

bedesmen

bedeswoman

bedeswomen

<hr> معنی : اذیت کردن، مسحور کردن، دارای روح شیطانی کردن، سحر و جادو کردن، خبیی کردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: beadsman، شیطان زده کردن، دستخوش شکنجه و درد کردن، مرتبا آزار دادن، به ستوه آوردن، فاسد کردن، از راه به در کردن، کاملا سر در گم کردن، گیج و مبهوت کردن

معنی : اذیت کردن، مسحور کردن، دارای روح شیطانی کردن، سحر و جادو کردن، خبیی کردن معانی دیگر : رجوع شود به: beadsman، شیطان زده کردن، دستخوش شکنجه و درد کردن، مرتبا آزار دادن، به ستوه آوردن، فاسد کردن، از راه به در کردن، کاملا سر در گم کردن، گیج و مبهوت کردن

bedevil

<hr> دارای روح شیطانی کردن، (مجازا) مسحور کردن، سحر وجادو کردن، اذیت کردن

دارای روح شیطانی کردن، (مجازا) مسحور کردن، سحر وجادو کردن، اذیت کردن

bedeviled

bedevilled

bedevilling

<hr> معنی : شیطان سازی <hr> معانی دیگر : خبیک کردن

معنی : شیطان سازی معانی دیگر : خبیک کردن

bedevilment

<hr> معنی : نم زدن، تر کردن، اب زدن، با شبنم تر کردن <hr> معانی دیگر : شیطان زده کردن، دستخوش شکنجه و درد کردن، مرتبا آزار دادن، به ستوه آوردن، فاسد کردن، از راه به در کردن، کاملا سر در گم کردن، گیج و مبهوت کردن، (با شبنم و غیره) خیس کردن، ژاله پوش کردن

معنی : نم زدن، تر کردن، اب زدن، با شبنم تر کردن معانی دیگر : شیطان زده کردن، دستخوش شکنجه و درد کردن، مرتبا آزار دادن، به ستوه آوردن، فاسد کردن، از راه به در کردن، کاملا سر در گم کردن، گیج و مبهوت کردن، (با شبنم و غیره) خیس کردن، ژاله پوش کردن

bedew

bedewed

bedewer

bedewing

bedewoman

bedews

<hr> معنی : بیمار، علیل، بستری <hr> معانی دیگر : (با شبنم و غیره) خیس کردن، نم زدن، ژاله پوش کردن، بستری (بیشتر می گویند: bedridden)

معنی : بیمار، علیل، بستری معانی دیگر : (با شبنم و غیره) خیس کردن، نم زدن، ژاله پوش کردن، بستری (بیشتر می گویند: bedridden)

bedfast

<hr> معنی : هم خواب، هم بستر <hr> معانی دیگر : بستری (بیشتر می گویند: bedridden)، همکار، متحد، هم پیمان

معنی : هم خواب، هم بستر معانی دیگر : بستری (بیشتر می گویند: bedridden)، همکار، متحد، هم پیمان

bedfellow

bedfellows

bedfellowship

bedflower

bedfoot

bedford

<hr> پارچه ی ضخیم با راه راه های برجسته (مانند مخمل کبریتی)، شهرستان بدفوردشایر (در جنوب انگلیس)

پارچه ی ضخیم با راه راه های برجسته (مانند مخمل کبریتی)، شهرستان بدفوردشایر (در جنوب انگلیس)

bedfordshire

bedframes

bedgery

bedgoer

bedgown

bedgowns

bedground

bedhop

bediademed

bediaper

bediapering

bediapers

<hr> معنی : اراستن، مزین ساختن، تزئین کردن <hr> معانی دیگر : شهرستان بدفوردشایر (در جنوب انگلیس)، (قدیمی) مزین، آذین شده، تزیین شده، آراسته

معنی : اراستن، مزین ساختن، تزئین کردن معانی دیگر : شهرستان بدفوردشایر (در جنوب انگلیس)، (قدیمی) مزین، آذین شده، تزیین شده، آراسته

bedight

bedighted

bedighting

bedights

<hr> معنی : با ابر پوشاندن، تیره کردن، ابری یا مانند ابر کردن <hr> معانی دیگر : (قدیمی) مزین، آذین شده، تزیین شده، آراسته، (چشم ها و دید) تار کردن، تاریک کردن، مبهم کردن

معنی : با ابر پوشاندن، تیره کردن، ابری یا مانند ابر کردن معانی دیگر : (قدیمی) مزین، آذین شده، تزیین شده، آراسته، (چشم ها و دید) تار کردن، تاریک کردن، مبهم کردن

واژه های حرف "b" - انگلیسی به فارسی