انگلیسی به فارسی

<hr> معنی : مدیون، مرهون، زیر بار منت <hr> معانی دیگر : مرهون، مدیون، زیر بار منت

معنی : مدیون، مرهون، زیر بار منت معانی دیگر : مرهون، مدیون، زیر بار منت

beholden

beholder

beholders

beholding

beholdingness

beholds

<hr> معنی : مزیت، سود، صرفه <hr> معانی دیگر : جانب، طرف

معنی : مزیت، سود، صرفه معانی دیگر : جانب، طرف

behoof

behooped

behoot

<hr> معنی : شایسته بودن، امدن به، واجب بودن، فرض بودن، اقتضاء کردن <hr> معانی دیگر : لازم بودن، بایسته بودن، بایستن، (نادر) شایسته (از نظر اخلاقی)، (املای این واژه در انگلیس: behove)، فر­ بودن، درمورد لباس امدن به

معنی : شایسته بودن، امدن به، واجب بودن، فرض بودن، اقتضاء کردن معانی دیگر : لازم بودن، بایسته بودن، بایستن، (نادر) شایسته (از نظر اخلاقی)، (املای این واژه در انگلیس: behove)، فر­ بودن، درمورد لباس امدن به

behoove

behooved

behooveful

behoovefulness

behooves

behooving

behorn

behorror

<hr> معنی : شایسته بودن، امدن به، واجب بودن، فرض بودن، اقتضاء کردن <hr> معانی دیگر : فر­ بودن، درمورد لباس امدن به

معنی : شایسته بودن، امدن به، واجب بودن، فرض بودن، اقتضاء کردن معانی دیگر : فر­ بودن، درمورد لباس امدن به

behove

behoved

behovely

behoves

behoving

behowled

behowling

behowls

behung

behusband

behypocrite

beid

<hr> رنگ قهوه ای مایل به خاکستری، بژ، رنگ قهوه ای روشن مایل بزرد و خاکستری، پارچه ای که از پشم طبیعی رنگ نشده ساخته شود

رنگ قهوه ای مایل به خاکستری، بژ، رنگ قهوه ای روشن مایل بزرد و خاکستری، پارچه ای که از پشم طبیعی رنگ نشده ساخته شود

beige

beigel

beiges

beignet

beignets

beigy

<hr> شهر پکن، خان بالیغ، بژینگ (پایتخت کشور چین)

شهر پکن، خان بالیغ، بژینگ (پایتخت کشور چین)

beijing

bein

<hr> معنی : جوهر، شخصیت، وجود، هستی، موجود زنده، فرتاش، افریده <hr> معانی دیگر : بودن، هستن، هستومند، کمال، موجود، جاندار، چون، (وجه وصفی معلوم فعل: to be)، زمان حال فعل be to، مخلوق

معنی : جوهر، شخصیت، وجود، هستی، موجود زنده، فرتاش، افریده معانی دیگر : بودن، هستن، هستومند، کمال، موجود، جاندار، چون، (وجه وصفی معلوم فعل: to be)، زمان حال فعل be to، مخلوق

واژه های حرف "b" - انگلیسی به فارسی