انگلیسی به فارسی

capsicin

<hr> (گیاه شناسی)، فلفل (جنس capsicum از خانواده ی nightshade که شامل انواع فلفل های تند و شیرین می گردد)، میوه ی فلفل، فلفل قرمز یا سبز، فلفل هندی، فلفل دلمه ای، فلفل سبز

(گیاه شناسی)، فلفل (جنس capsicum از خانواده ی nightshade که شامل انواع فلفل های تند و شیرین می گردد)، میوه ی فلفل، فلفل قرمز یا سبز، فلفل هندی، فلفل دلمه ای، فلفل سبز

capsicum

capsicums

<hr> (میکروب شناسی - لایه ی خارجی ویروس که از چند نوع پروتئین درست شده است) کاپسید، پوشه

(میکروب شناسی - لایه ی خارجی ویروس که از چند نوع پروتئین درست شده است) کاپسید، پوشه

capsid

capsidae

capsids

capsizable

<hr> واژگونى، برگشتگى، برگشت

واژگونى، برگشتگى، برگشت

capsizal

<hr> معنی : واژگون شدن، واژگون کردن کشتی <hr> معانی دیگر : (قایق و کشتی و غیره) واژگون شدن یا کردن، غرق شدن (کشتی)، وارونه شدن، چپه شدن

معنی : واژگون شدن، واژگون کردن کشتی معانی دیگر : (قایق و کشتی و غیره) واژگون شدن یا کردن، غرق شدن (کشتی)، وارونه شدن، چپه شدن

capsize

capsized

capsizes

capsomer

capsomers

<hr> معنی : چرخ تسمه، چرخ لنگر دوار، چرخ طناب <hr> معانی دیگر : (در کشتی و غیره) گردونه ی لنگر، طناب چرخ، چرخ لنگر، دوار، مهار چرخ، لنگر بند، چر&nbsp; طناب، چر&nbsp; لنگر دوار

معنی : چرخ تسمه، چرخ لنگر دوار، چرخ طناب معانی دیگر : (در کشتی و غیره) گردونه ی لنگر، طناب چرخ، چرخ لنگر، دوار، مهار چرخ، لنگر بند، چر طناب، چر لنگر دوار

capstan

capstan bar

<hr> نهایی، غایی، فرازین، (معماری) سنگ سرطاق، سنگ بالای دیوار یا ساختمان، سرسنگ، فرازین each english b.a. should take a capstone course on methods of advanced literary research هر لیسانس انگلیسی باید یک درس اصلی در روش تحقیق ادبی بگیرد

نهایی، غایی، فرازین، (معماری) سنگ سرطاق، سنگ بالای دیوار یا ساختمان، سرسنگ، فرازین each english b.a. should take a capstone course on methods of advanced literary research هر لیسانس انگلیسی باید یک درس اصلی در روش تحقیق ادبی بگیرد

capstone

capstones

capsula

capsula glomeruli

capsulae

<hr> معنی : دارای خصوصیات کپسول <hr> معانی دیگر : وابسته به پوشینه یا کپسول، در پوشینه، مجوف

معنی : دارای خصوصیات کپسول معانی دیگر : وابسته به پوشینه یا کپسول، در پوشینه، مجوف

capsular

<hr> در درون پوشینه (یا کپسول)، پوشینه دار، پوشینه ای (capsulated هم می گویند)، capsulated : درمحفظه یا حفره قرار گرفته، واقع درکپسول

در درون پوشینه (یا کپسول)، پوشینه دار، پوشینه ای (capsulated هم می گویند)، capsulated : درمحفظه یا حفره قرار گرفته، واقع درکپسول

capsulate

<hr> معنی : پوشش، کیسه، کپسول، سر پوش، پوشینه <hr> معانی دیگر : (دارو سازی) پوشینه، (کالبد شناسی) نیام یا لایه ای که برخی اندام را دربر می گیرد، پوشند، (مورد نگارش وغیره) چکیده، موجز، خلاصه ی رئوس مطالب، (در اصل) جلد یا غلاف کوچک، نیامچه، (هواپیما) کابین برون پرتابی (کابین خلبان که هنگام نیاز از هواپیما جدا شده و با چتر فرود می آید)، (فضاپیما) اتاقک فضاپیما (که سرنشینان و ابزار هدایت و غیره در آن قرار دارند و از فضاپیما جدا می شود)، محفظه ای فضایی (اسم کامل آن: space capsule)، پوشند فضایی، (گیاه شناسی - نیام یا حقه ای که تخم یا هاگ یا برچه و غیره در آن قرار دارد مانند حقه یا گرزه ی خشخاش) پوشند گیاهی، گرزه، (شیمی - قدیمی) تشتک (برای تبخیر کردن آبگونه ها)، خلاصه کردن، به صورت چکیده ارایه کردن

معنی : پوشش، کیسه، کپسول، سر پوش، پوشینه معانی دیگر : (دارو سازی) پوشینه، (کالبد شناسی) نیام یا لایه ای که برخی اندام را دربر می گیرد، پوشند، (مورد نگارش وغیره) چکیده، موجز، خلاصه ی رئوس مطالب، (در اصل) جلد یا غلاف کوچک، نیامچه، (هواپیما) کابین برون پرتابی (کابین خلبان که هنگام نیاز از هواپیما جدا ش

capsule

capsulectomy

capsuler

capsuliferous

capsuligerous

capsuling

capsulise

capsulitis

<hr> خلاصه کردن، در پوشینه یا کپسول قرار دادن، پوشینه کردن، پوشند کردن

خلاصه کردن، در پوشینه یا کپسول قرار دادن، پوشینه کردن، پوشند کردن

capsulize

capsulized

capsulizing

capsulociliary

capsulorrhaphy

capsumin

<hr> مخفف: ناخدا، سروان، کاپیتان

مخفف: ناخدا، سروان، کاپیتان

capt

captaculum

<hr> معنی : سروان، ناخدا <hr> معانی دیگر : سالار، سرور، میاندار، سردسته، سرفرمانده، سروری کردن، خلبانی (و ناخدایی و سروانی و غیره) کردن، (ارتش) سروان، (نیروی دریایی) ناخدا یکم (فرمانده ی یگان شناور)، (هواپیما) خلبان، (ورزش) ارشد گروه، کاپیتان تیم، سرگروه (امریکا - پلیس) سرکلانتر، رئیس کلانتری، (امریکا - احزاب سیاسی) رئیس حوزه، (رستوران) سرپیشخدمت (headwaiter هم می گویند)، کشتیبان، سرکرده

معنی : سروان، ناخدا معانی دیگر : سالار، سرور، میاندار، سردسته، سرفرمانده، سروری کردن، خلبانی (و ناخدایی و سروانی و غیره) کردن، (ارتش) سروان، (نیروی دریایی) ناخدا یکم (فرمانده ی یگان شناور)، (هواپیما) خلبان، (ورزش) ارشد گروه، کاپیتان تیم، سرگروه (امریکا - پلیس) سرکلانتر، رئیس کلانتری، (امریکا - احزاب

واژه های حرف "c" - انگلیسی به فارسی