انگلیسی به فارسی

demagnetizable

<hr> معنی : مغناطیس زدایی، زدودن مغناطیس <hr> معانی دیگر : مغناطیس زدایی

معنی : مغناطیس زدایی، زدودن مغناطیس معانی دیگر : مغناطیس زدایی

demagnetization

<hr> (خاصیت مغناطیسی چیزی را کاستن یا از بین بردن) نامغناطیسی کردن، نا آهن ربا کردن، زدودن مغناطیس

(خاصیت مغناطیسی چیزی را کاستن یا از بین بردن) نامغناطیسی کردن، نا آهن ربا کردن، زدودن مغناطیس

demagnetize

demagnetizer

demagnetizes

demagnetizing

demagnetizing field

demagnify

<hr> معنی : ادم عوام فریب، هوچی <hr> معانی دیگر : ادم عوام فریب، هوچی

معنی : ادم عوام فریب، هوچی معانی دیگر : ادم عوام فریب، هوچی

demagog

<hr> معنی : عوام فریب <hr> معانی دیگر : عوام فریبانه، مردم فریبانه (demagogical هم می گویند)

معنی : عوام فریب معانی دیگر : عوام فریبانه، مردم فریبانه (demagogical هم می گویند)

demagogic

<hr> معنی : عوام فریب، عوامفریبانه <hr> معانی دیگر : عوام فریب

معنی : عوام فریب، عوامفریبانه معانی دیگر : عوام فریب

demagogical

<hr> معنی : عوامفریبانه

demagogically

demagogies

demagogism

demagogs

<hr> معنی : ادم عوام فریب، هوچی، عوام فریب <hr> معانی دیگر : ادم عوام فریب، هوچی

معنی : ادم عوام فریب، هوچی، عوام فریب معانی دیگر : ادم عوام فریب، هوچی

demagogue

demagogue or demagog

<hr> معنی : عوام فریبی <hr> معانی دیگر : عوم فریبی

معنی : عوام فریبی معانی دیگر : عوم فریبی

demagoguery

demagogues

demagoguism

<hr> عوام فریبی، مردم فریبی، هوچیگری، مردم انگیزی (demagoguery هم می گویند)

عوام فریبی، مردم فریبی، هوچیگری، مردم انگیزی (demagoguery هم می گویند)

demagogy

demain

demal

<hr> معنی : خواست، مطالبه، تقاضا، نیاز، درخواست، طلب، طلب کردن، تقاضا کردن، مطالبه کردن، خواستار شدن <hr> معانی دیگر : خواستن، طلبیدن، (به عنوان حق خود) ادعا کردن، تحکم کردن، واخواستن، خواسته، ضرورت، الزام، (اقتصاد) تقاضا، احضار کردن، (حقوق) حق مسلم، ادعای به حق، (در دادگاه) درخواست احقاق حق کردن، دادخواهی کردن، فشار

معنی : خواست، مطالبه، تقاضا، نیاز، درخواست، طلب، طلب کردن، تقاضا کردن، مطالبه کردن، خواستار شدن معانی دیگر : خواستن، طلبیدن، (به عنوان حق خود) ادعا کردن، تحکم کردن، واخواستن، خواسته، ضرورت، الزام، (اقتصاد) تقاضا، احضار کردن، (حقوق) حق مسلم، ادعای به حق، (در دادگاه) درخواست احقاق حق کردن، دادخواهی کر

demand

<hr> (بانکداری) برات دیداری، برات رویتی، حواله ی عندالمطالبه

(بانکداری) برات دیداری، برات رویتی، حواله ی عندالمطالبه

demand bill

<hr> (بانکداری) سپرده ی جاری، سپرده ی دیداری، سپرده ی عندالمطالبه، سپرده بانکی که بدون چک میتوان برداشت کرد

(بانکداری) سپرده ی جاری، سپرده ی دیداری، سپرده ی عندالمطالبه، سپرده بانکی که بدون چک میتوان برداشت کرد

demand deposit

demand feeding

demand for explanation

demand for identification

demand loan

<hr> معنی : سفته، چک، مطالبه نامه، تمسک <hr> معانی دیگر : (بانکداری و بازرگانی) سفته ی دیداری، سفته ی عندالمطالبه

معنی : سفته، چک، مطالبه نامه، تمسک معانی دیگر : (بانکداری و بازرگانی) سفته ی دیداری، سفته ی عندالمطالبه

demand note

demand processing

demand-pull

demand-pull inflation

<hr> خواستارشدنی، تقاضاکردنی، قابل مطالبه، مورداحتیاج

خواستارشدنی، تقاضاکردنی، قابل مطالبه، مورداحتیاج

demandable

<hr> معنی : خواهان، متقاضی، طلب کننده، درخواست کننده، خواستار <hr> معانی دیگر : (حقوق) خواهان، شاکی، مدعی

معنی : خواهان، متقاضی، طلب کننده، درخواست کننده، خواستار معانی دیگر : (حقوق) خواهان، شاکی، مدعی

demandant

demandative

<hr> معنی : خواسته، مطلوب

demanded

<hr> تقاضاکننده، مطالبه کننده

تقاضاکننده، مطالبه کننده

demander

demanders

<hr> معنی : خواهان، سخت، طالب، خواستار، سخت گیر، مصر، مبرم <hr> معانی دیگر : دشوار، پرگرفتاری، پرزحمت، پرگیرودار، پرمسئولیت، پرتوقع، پرخواسته، exacting : طاقت فرسا

معنی : خواهان، سخت، طالب، خواستار، سخت گیر، مصر، مبرم معانی دیگر : دشوار، پرگرفتاری، پرزحمت، پرگیرودار، پرمسئولیت، پرتوقع، پرخواسته، exacting : طاقت فرسا

demanding

demandingly

demandingness

demanganization

demantoid

<hr> معنی : تعیین حدود کردن، محدود کردن، نشان گذاردن <hr> معانی دیگر : کران بندی کردن، مرزنمایی کردن، حدود (چیزی را) معلوم کردن، سوا کردن، جدا کردن، (تفاوت دو یا چند چیز را) مشخص کردن، متمایز کردن (demark هم می گویند)

معنی : تعیین حدود کردن، محدود کردن، نشان گذاردن معانی دیگر : کران بندی کردن، مرزنمایی کردن، حدود (چیزی را) معلوم کردن، سوا کردن، جدا کردن، (تفاوت دو یا چند چیز را) مشخص کردن، متمایز کردن (demark هم می گویند)

واژه های حرف "d" - انگلیسی به فارسی